محمد عبداللهی
«ماکسیم گورکی»، نویسنده معاصر روسی، پس از مسافرت به آمریکا، این سرزمین را «شهر شیطان زرد» نامید؛ عرصه عصیانگری انسان، محل نماهای سر به فلک کشیده، تناقض قدرت و ضعف بشریت که در نمای بسته انسانی در پای برج های عمودی ترسیم می شود و بدین ترتیب، او در پیش پای برساخته اش به ضعف می افتد. آمریکا محل مغالطه وهم آلود آزادی، توحش و سراب توهم سعادت بشری است که قانون صعود و نزول تمدن ها، گمانه فروپاشی اش را تقویت می کند؛ گمانه ای که پیشتر از این، پایگاه اینترنتی «مارکتواچ» نیز بر پایه آن گزارش تحلیلی خود را منتشر کرد.
این پایگاه که در گذشته به نام «سیبیاس مارکتواچ» شناخته میشد و با شبکه تلویزیونی «سیبیاس» آمریکا همکاری داشت، گزارش خود را درباره از دست رفتن روح سرمایهداری آمریکا و حتمی بودن فروپاشی این کشور به صورت زیر آغاز کرد:
«بیست دلیل در اثبات این موضوع که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.»
این گزارش نبرد برای حفظ روح سرمایه داری را پایان یافته دانسته و نوشته است:
«روح سرگردان سرمایهداری مُرد و شاید بدتر از آن، ما روح آمریکا را از دست دادهایم و در سراسر جهان، پیامدهای آن فاجعهبار خواهد بود» و بدین ترتیب، مردی همچون «مارک فابر» سوییسی در ماهنامه سرمایهگذاری خود تحت عنوان گزارش«The Gloom Boom & Doom» هشدار داد: «با سقوط نظام سرمایهداریمان همان گونه که امروز میدانیم، آینده... فاجعهای تمام عیار خواهد بود.»
پیش بینی فروپاشی آمریکا بر مبنای گزاره های منطقی و دلایلی صورت گرفته که در پایان، نزدیکی افول آمریکا را اثبات می کنند، در حالی که زمان وقوع چنین رویدادی مشخص نیست اما وقوع آن حتمی به نظر میرسد. جوامع فرو خواهند پاشید، چرا که نخواهند توانست، پیش از وقوع این حادثه برنامهریزی داشته باشند. آن ها نمیتوانند زمانی که یک بحران رخ میدهد، با سرعت کافی عمل کنند. هنگامی که یک بحران رخ میدهد، آن ها غافلگیر میشوند در حالی که نباید چنین باشد. اما دیگر دیر شده است. تمدنها در سراشیبی رکود هستند. بنابراین، مرگ یک جامعه، ممکن است تنها یک یا دو دهه پس از اینکه میزان جمعیت، ثروت و قدرت آن به اوج خود میرسد، آغاز شود.
اینک همچون گزارش «مارکت واچ» امّا این بار در روزهای نخستین ماه میلادی 2011 و در داخل مرزهای جمهوری اسلامی، گزارشی دیگر با توجه به دلایلی گوناگون چنین آغاز می کند:
«بیست دلیل در اثبات این موضوع که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.»
1 ـ حرص و ولع نهادینه در سرمایه داری
از زمانی که «جک باگل» کتاب «نبرد برای روح سرمایهداری» را نوشت، «وال استریت» به عنوان بازار بورس آمریکا به بعد منفی اقتصاد آمریکا تبدیل شد و با حرص و طمع بسیار، کنترل واشنگتن را در دست گرفت. غنایمی که به دست آورد نیز شامل کمکهای اقتصادی، ورشکستگیها و بیش از 7/23 تریلیون دلار بدهی های جدید به خزانهداری آمریکا و فشار بر دولت و مردم این کشور بوده است.
«نائومی کلین»، نویسنده کتاب «سرمایهداری فاجعهبار» با «مایکل مور» نویسنده کتاب «سرمایهداری: یک داستان عاشقانه» گفتوگو کرد. نتایج این گفتوگو که در مجله «نیشن» به چاپ رسید، سرمایهداری را در اصل، قانونی کردن حرص و ولع اقتصادی دانست.
«مایکل مور» هشدار میدهد: «سرمایهداری نه تنها محدودیتهایی بر حرص و ولع انسان اعمال نمیکند، بلکه در برخی مواقع به تقویت این جنبه نیز میپردازد.»
به گفته مور، این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که سرمایهداری در دست کسانی است که نگرانیهایشان تنها مسؤولیتی است که در قبال سهامداران شان و یا جیب خودشان دارند. حرص و طمع در آمریکا قانونی شده و این امر با اداره واشنگتن توسط والاستریت میسر شده است.
طرفداران والاستریت به وسیله معامله سهامهای کمارزشی چون (AIG، FNMA، FMAC) که هیچ ارزش اساسی فرای پشتوانه خزانهداری ندارند، میلیاردها دلار به دست میآورند و بدین ترتیب حرص و ولع، جانشین روح سرمایه داری و وسیله تخریب آن می شود.
2. افزایش شکاف طبقاتی در آمریکا
بر پایه گزارش تحلیلی «مارکت واچ»1% آمریکاییها بیش از 90 درصد ثروت آمریکا را در اختیار دارند. متوسط درآمد کارگران در سه دهه گذشته کاهش یافته، در حالی که پاداشهایی که به مدیران تعلق گرفته، بیش از ده برابر شده است. آمار دولتی همچنین نشان می دهد که در سال 2009(م)، شکاف بین ثروتمندترین و فقیرترین آمریکایی ها به بالاترین سطح خود رسیده است؛ از سوی دیگر، رکود آغاز شده در سال 2007(م)، جوانان را در خطر دوچندانی قرار داده است.
بنابراین، با در نظر داشتن ضریب جینی، نابرابری درآمدی در آمریکا به بالاترین حد خود از سال 1967(م) به بعد رسیده است. از این نظر ایالات متحده در بین کشورهای صنعتی غرب بالاترین نابرابری را از آن خود کرده است.
بنا به آمارها، 5% از ثروتمندترین آمریکایی ها یعنی افرادی که سالانه بیش از 180 هزار دلار درآمد دارند، در سال مالی گذشته دارایی خود را بیشتر کردهاند؛ در حالی که خانواده های با درآمد متوسط پنجاه هزار دلار، از این نظر شاهد کاهش درآمد نیز بودهاند.
«تیموتی اسمیدینگ»، استاد دانشگاه ویسکانسین ـ مدیسون و کارشناس فقر ـ بر این باور است: «نابرابری درآمدی در حال افزایش است و اگر اطلاعات مالیاتی را در نظر بگیریم اوضاع وخیم تر نیز می شود. نسبت به کشورهای دیگر نابرابرترین توزیع درآمد را در آمریکا شاهد هستیم؛ در عین حال ثروتمندان از بیشترین امتیازات اقتصادی بهره مند می شوند.»
«هدرمن» تحلیلگر ارشد خط مشی در «بنیاد هریتیج» نیز بر این باور است که اطلاعات آماری نشان می دهد، خانواده های آمریکایی در همه سطوح، درآمد کمتری در سال 2009(م) داشتهاند و البته آمریکاییان فقیر از این رهگذر بیشترین آسیب را متحمل شده اند.
بنا به گفته وی، مدت زمان زیادی طول می کشد تا مردم بتوانند به اوضاع خود سر و سامان دهند.
یک گزارش جدید حکایت از تداوم افزایش فاصله و شکاف طبقاتی بین فقرا و اغنیا در ایالات متحده آمریکا در سال 2010(م)، دارد.
به گزارش مهر، بنا بر این گزارش که از سوی مؤسسه سیاست اقتصادی (EPI) منتشر شده، 1% از خانواده ها که در آمریکا، ثروتمندترین طبقات این کشور هستند 225 برابر بیش از خانواده های متوسط پول دارند. این امر منجر به کاهش انسجام اجتماعی، شکل گیری عقده های روانی در افراد و شکل گیری فرهنگ های چندگانه در افراد شده است.
3 ـ گرایش به تجزیه طلبی
شمار بسیاری از مردم آمریکا که توان پرداخت مالیات های سنگین را ندارند و از تحمل بار هزینه جنگ طلبیهای کاخ سفید خسته شدهاند، تجزیه ایالات خود را خواستارند.
به گزارش «رحما» به نقل از خبرگزاری فرانسه، هواداران افزایش اختیارات دولتهای ایالتی و حامیان تجزیه ایالات متحده در یک مورد اتفاق نظر دارند و آن این که «دولت فدرال آمریکا باید دست از سر آن ها بردارد.»
متخصصانی همچون «جیسون سورنس» از دانشگاه «بوفالو» در نیویورک می گویند رکود اقتصادی، بزرگ شدن دولت و افزایش سرسامآور هزینه های دولت فدرال، از عوامل گسترش گرایش به تجزیه در ایالات متحده است.
«توماس نیلور»، استاد بازنشسته اقتصاد و رهبر «جنبش جمهوری ورمونت» (ورمونت هم اکنون یکی از ایالات آمریکاست) گفت: «دولت آمریکا اقتدار و قدرت معنوی خود را از دست داده است.»
نیلور با بیان این که دولت ما تحت اداره و مالکیت وال استریت و شرکت های آمریکایی است، تصریح کرد: «این امپراتوری رو به افول است.» تجزیه طلبان و هواداران افزایش اختیارات ایالتهای آمریکا در عرصه های سیاسی این کشور حضور گسترده دارند و پیشینه فعالیت های آنها به پیش از انتخاب اوباما برمی گردد.
«کرک پاتریک سیل»، رییس مؤسسه «میدل بری» مستقر در کارولینای جنوبی که درباره جدایی طلبی، تجزیه و خودمختاری مطالعه می کند، گفت: «از سال 1865(م) تاکنون این میزان بیاعتباری قوانین فدرال بی سابقه است.» به گفته سیل، «دست کم ده ایالت آمریکا از جمله ورمونت، هاوایی، آلاسکا، تگزاس و پورتوریکو خاستگاه جریانهای تجزیه طلب فعال هستند.»
4 ـ چالش های منطقه ای فراروی آمریکا
پس از جنگ سرد، نظریه پردازان امنیتی آمریکا بر این باور بودند که با وجود پیروزی کشورشان در جنگ، این پیروزی دوام نخواهد داشت، زیرا چالش های منطقه ای به گونه ای گسترش یابنده و فراگیر، ظهور یافتند. در این میان، برخی از نظریه پردازان افول قدرت غرب را اجتناب ناپذیر میدانستند، ولی محافظه کاران جدید معتقد بودند که باید از راه تداوم برتری اقتصادی و بهینه سازی قدرت راهبردی بر مخاطرات امنیتی غلبه کرد.
«فرید برگ آرون» از نظریه پردازان آمریکایی در بهار ۱۹۹۴ میلادی در نشریه معتبر «علوم سیاسی» این کشور در مقاله ای با نام «آینده قدرت آمریکا» تأکید کرده بود که در سال های آینده، قدرت نسبی آمریکا در مقایسه با بسیاری دیگر از کشورها، سیر نزولی خواهد داشت. وی عنوان داشت که سیاست جهان گرایانه و تنگ نظرانه آمریکا با سیاست یکجانبه گرایی سرسختانه آن به آمیزه ای مهلک تبدیل خواهد شد.
اوضاع کنونی آمریکا و رویارویی با چالش های فرا روی جهانی و منطقه ای نشان داده است که گفته «آرون» در آن سال تا چه اندازه به واقعیت نزدیک شده است؛ هرچند فروپاشی نظام دوقطبی در دهه۱۹۹۰(م)، فضایی برای حرکت آزادانه و هژمون گرایی آمریکا فراهم آورد، آمریکا ساختار موازنه قدرت در نظام بین الملل را با بن بست روبه رو ساخت و دیگر کشورهای جهان کم و بیش ناچار شدند، در برابر محدودیت های آمریکا، واقعیت های سیاست قدرت را پذیرا شوند، هر چند در این میان کشورهای اسلامی مبادرت به در پیش گرفتن راهبردهایی کرده اند که بیانگر مقاومت آنان در برابر هژمونیک گرایی آمریکا به شمار می رود.
در این میان، افکار عمومی جهان اسلام با علم به سیاستهای سلطه طلبانه آمریکا و حمایت های بی چون و چرای کاخ سفید از اسراییل نسبت به سیاست های آمریکا واکنش نشان دادند. این مسأله در کنار اهمیت یافتن منطقه حساس خلیج فارس و خاورمیانه در عرصه سیاست خارجی آمریکا، به ویژه نقش امنیت انرژی برای منافع آمریکا، زمینه رویارویی جدیدی را فراهم کرد که مبتنی بر جدال فرهنگی، تمدنی و ایدئولوژیک جهان اسلام در برابر آمریکا است.
5 ـ پیروزی اسلام گرایان و کاهش سرعت روند صلح در خاورمیانه
پس از فروپاشی شوروی، صاحب نظران و استراتژیست های آمریکایی اسلام و اسلام گرایی را مهمترین تهدیدهای نامتقارن آمریکا برشمردند تا جایی که «رابین رایت» در همان سال های اولیه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نوشت:
«موج جدید تجدید حیات اسلام چنان فراگیر شد که با مرگ کمونیسم، اسلام به غلط یکی از رقیبان ایدئولوژیک آینده غرب تلقی شد.»
«هانتیگتون» نیز در تئوری جنگ تمدن های خود، نبرد نهایی را بین اسلام و غرب عنوان کرد و در کنفرانسی در قبرس گفت: «مشکل ریشه ای غرب در بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه خود اسلام است.»
از نظر نومحافظه کاران، خاورمیانه کانون اسلام سیاسی و تهدیدهای نامتقارن است. به تدریج این منطقه بر اثر تحلیل های کارشناسی در چهارچوب استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21 به عنوان محل اسلام مسلح و سیاسی تندرو قلمداد شده است.
به جز جمهوری اسلامی که از جمله قدرت های مهم منطقه به شمار می رود، با پیروزی اسلامگرایان در ترکیه و همچنین پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه، نمایشی از شکست برنامههای ضداسلامی آمریکا در منطقه رخ داد. این عوامل باعث شده به تدریج از سرعت روند صلح در خاورمیانه کاسته شود.
به تعبیر وزیر خارجه وقت آمریکا در سال 2007(م) «هر گونه کاهش سرعت در صلح خاورمیانه، خطرات عظیمی در پی دارد. دشمنان تصمیم به از بین بردن این شانس تاریخی دارند، نباید اجازه دهیم موفق شوند.»
با توجه به روند صلح خاورمیانه و اظهارات وزیر خارجه وقت آمریکا، خطرات عظیمی از این راه آمریکا را در بر گرفته که تهدیدهای نامتقارن اسلامگرایی را علیه آمریکا، تقویت می کند.
6 ـ شکست آمریکا در عراق
مقامهای کاخ سفید عراق را به عنوان کلید خاورمیانه و راه رسیدن و سلطه بر این منطقه ارزیابی می کردند. «رایس» وزیر خارجه آمریکا در مقطع زمانی حمله به عراق نوشته بود: «یک عراق تحول یافته می تواند عنصری کلیدی در خاورمیانه باشد که آرمان ایدئولوژی های نفرت زا رشد نکند.» به همین دلیل، شکست واشنگتن در عراق نیز دومین شکست در خاورمینه پس از افغانستان شد.
«بوش» در زمان اعلام استراتژی جدید آمریکا در عراق گفت: «شکست در عراق یک فاجعه برای آمریکاست. پیامدهای شکست روشن است، اسلام گرایان تندرو و افراط گرا قدرت گرفته و نیرو جذب می کنند.»
دکتر «کیهان برزگر»، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و تحقیقات و معاون امور بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه در یادداشتی که خبر آنلاین منتشر کرد، نوشت: «خروج نیروهای رزمی آمریکا از عراق، نقطه عطفی در تحولات سیاسی ـ امنیتی این کشور به شمار می آید. با این تحول، آمریکا دیگر توان تأثیرگذاری جدی بر روندهای سیاسی ـ امنیتی و اجتماعی آینده در عراق را نخواهد داشت. دلیل اصلی شکست سیاست آمریکا به وجود تناقض در سیاست های این کشور در هدایت و رهبری یک جنگ مقدس در مبارزه با رژیم بعثی و تروریسم القاعده با توجیه برقراری دمکراسی در عراق و منطقه از یک سو و شدت استفاده از ابزار سخت نظامی برای سرکوب عراقی ها در توجیه برقراری امنیت و پایان سریع جنگ از سوی دیگر بر می گردد.
این سیاست آمریکا، نوعی سرخوردگی و بیاعتمادی در میان گروه های سیاسی و مردم عراق پدید آورد که نتیجه آن، کاهش فزاینده نفوذ و نقش آمریکا در این کشور است.»
برای آمریکا خروج آبرومندانه و سپردن امنیت ملی عراق به دست خود عراقی ها و تشکیل یک دولت ائتلافی برای ایجاد ثبات پس از خروج کامل نیروهای آمریکایی در تابستان 2011(م) مهم است. آمریکا به این نقطه رسیده که بحران عراق به راحتی قابل حل و فصل نیست. در عین حال، عراق کشوری نیست که یک شبِ به سوی اصول دمکراتیک حکومتداری حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصله زیادی دارد.
«اوباما» به این نتیجه رسید که توان تأثیرگذاری آمریکا در روند تحولات سیاسی عراق، روز به روز کمتر می شود و تداوم حضور نیروهای آمریکایی در عراق جز تحمیل هزینه های مالی و کاهش نقش و جایگاه منطقه ای آمریکا فایده ای نخواهد داشت؛ بنابراین، گویا پایان لحظه آمریکایی در عراق نزدیک است.
7 ـ شکست طرح خاورمیانه بزرگ
چالش های فرا روی آمریکا در خاورمیانه به ویژه مشکلات حادث شده برای این کشور از زمان اشغال عراق در اوضاع کنونی، به سمتی سوق پیدا کرده که بسیاری از کارشناسان و محققان آمریکایی این چالش ها را آغاز افول هژمونی مورد ادعای کاخ سفید و شکست طرح خاورمیانه بزرگ تفسیر می کنند. کاخ سفید نیز می کوشید با فضای به وجود آمده پس از بحران عراق و اعمال فشار و تهدید نسبت به کشورهای عربی و اسلامی ضمن کاهش حجم کمک ها به ملت فلسطین، هژمونی رژیم تل آویو را بر منطقه محقق سازد و از این راه ضمن افزایش امنیت برای اسراییل، عمق راهبردی خود را نیز در منطقه تقویت کند و از انرژی به عنوان ابزاری برای کنترل و تحت فشار قرار دادن رقبای بین المللی بهره گیرد. به طور قطع یکی از اهداف کلان ایالات متحده در قالب طرح خاورمیانه بزرگ، حاکمیت و سلطه اسراییل بر منطقه بوده و هست.
طرح خاورمیانه بزرگ، زمینه های حضور نظامی و سیاسی بیشتر آمریکا را در این منطقه فراهم کرده و تلاش می کند، زمینه ساز پیشبرد رژیم اسراییل و تضمین کننده بقای این رژیم باشد. به هر صورت، مهندسی جدید خاورمیانه که از سوی آمریکا دنبال می شود با مشکلاتی که پیش روی خود دارد، نه تنها اهداف اولیه و ثانویه خود را محقق نساخته بلکه با مشکلات حادتری از جمله در عراق و مخالفت های رو به افزایش داخلی و خارجی روبه رو شده است. شکست راهبرد آمریکا در عراق، به طور قطع، نه تنها آغاز تدریجی خروج نیروهای نظامی آمریکا را از این کشور تسریع خواهد کرد، بلکه هژمونی مورد نظر ایالات متحده را نیز شکننده تر از گذشته نمایان خواهد ساخت.
8 ـ شکست استراتژی نظامی و حمله پیش دستانه
یکی از پایه های اصلی واشنگتن برای تغییر و دگرگونی خاورمیانه، استراتژی نظامی و حمله پیش دستانه بود. تجربه جنگ در افغانستان و عراق نشان داد که این استراتژی در جنگ نامتقارن کارآیی چندانی ندارد. بر همین اساس از نظر مقامها و استراتژیست های آمریکایی، استراتژی نظامی برای تغییر و تحول منطقه خاورمیانه و حمله پیش دستانه شکست خورده و تکیه بر ابزار نظامی را یک اشتباه استراتژیک تلقی کردند؛ برای نمونه، «ریچارد هاوس» گفت: «همان گونه که آمریکا با صرف هزینه های سنگین در عراق و اسراییل در لبنان آموخته، نیروهای نظامی، نوشداروی مطمئنی نیست، این گزینه در برابر شبه نظامیان، سلاحی کُند و غیر مؤثر است.»
استعفا و کناره گیری «رامسفلد»، وزیر جنگ آمریکا و یکی از طراحان استراتژی حمله پیشدستانه حاصل شکست استراتژی نظامی در منطقه بود. این امر موجب شد تا به تدریج این اندیشه در میان نظامیان و استراتژیست های آمریکایی پدید آید که بر حسب شرایط جدید جهانی و شکل و نوع تهدیدها به ویژه با توجه به شکست و ناکامی این کشور در عراق، افغانستان و لبنان، ساختار نظامی خود را متحول سازد.
9 ـ شکست موج چهارم دمکراسی در خاورمیانه
یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دمکراسی سازی بود. هر چند این اندیشه سابقه زیادی دارد، فروپاشی شوروی موجب قدرت بخشیدن به آن شد تا متفکران متعددی به آن بپردازند و حتی زور برای تحمیل دمکراسی امری جایز شمرده شود.
با این حال، ارزیابی تحولات منطقه در سال های اخیر نشان می دهد که دمکراسی بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلامگرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه قدرت به دستان اسلامگرایان می افتد؛ بنابراین، سیاست مهار اسلام گرایان نتیجه عکس داشته و به قدرت یابی آنها انجامیده است. آن گونه که ریچارد هاوس، رییس شورای روابط خارجی وقت آمریکا اشتباه دوم آمریکا را در منطقه، حساب کردن روی ظهور دمکراسی برای آرام کردن منطقه دانست.
10 ـ شکست مبارزه با تروریسم
پس از 11 سپتامبر، مبارزه با تروریسم به عنوان یکی از اهداف سیاست های آمریکا اعلام شد. بررسی دیدگاه های بیش از صد نفر از کارشناسان ارشد سیاست خارجی آمریکا چه از طیف جمهوریخواه و چه دمکرات، نشان داد نزدیک 80% شرکت کنندگان در «کارنامه تروریسم» در دولت ایالات متحده مشغول به کار بوده اند که از این مقدار بیش از نصف آن ها در قوه مجریه، یک سوم در ارتش و 17% در جامعه جاسوسی فعالیت داشته اند. 84% از کارشناسان، کارنامه تروریسم آمریکا را در جنگ علیه تروریسم، موفق ندانسته اند. 86% این کارشناسان جهانی را به تصویر کشیده اند که به طور فزاینده ای برای مردم آمریکا خطرناک تر می شود.
به طور کلی، آن ها اتفاق نظر دارند که دولت ایالات متحده در تلاش های امنیت داخلی خود بی کفایت است.
11 ـ ناکارآمدی ارتش آمریکا
قدرت نظامی آمریکا، بزرگترین تکیه گاه این کشور برای تقویت و حفظ ابرقدرتی آن در جهان به شمار می رود. افزایش بودجه نظامی آمریکا پس از 11 سپتامبر 2001(م)، بیانگر قدرت نظامی در راهبرد جهانی آمریکاست. 145 هزار نیروی نظامی آمریکا در عراق با تمام تجهیزات پیشرفته قادر نیست با 1% از جمعیت عراق که در تقابل با ارتش آمریکا است، مبارزه نماید.
تلفات روزافزون این کشور در عراق و شیوع بیماری های روانی در میان ارتش مستقر در این کشور و فرار سربازان آمریکایی بیانگر ناتوانی ارتش آمریکا در مهار امنیتی است. عقب نشینی ارتش آمریکا از شمال و جنوب افغانستان و سپردن امنیت این مناطق به ناتو و ناکافی دانستن سربازان آمریکایی در عراق توسط بوش مصادیق روشنی از شکست ارتش آمریکا در برابر نیروهای نامتقارن در منطقه است.
گزارش «بیکر ـ همیلتون» نشان داد که ارتش آمریکا در جنگ با تروریسم شکست خورده است.
12 ـ شکست اطلاعاتی کاخ سفید
حادثه 11 سپتامبر، برآورد نادرست سازمان اطلاعات آمریکا برای تهاجم به خاورمیانه و پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه و همچنین شکست سناریوی براندازانه در ایران همگی مصداق شکست اطلاعاتی آمریکاست. مدت ها از اعتراف بیشتر سیاستمداران و صاحب نظران آمریکایی مبنی بر شکست خود در نبرد اطلاعاتی در خاورمیانه می گذرد که به جابه جایی مسئولان سازمان سیا و مراکز اطلاعات ملی آمریکا پیامدهای این شکست است. در این باره، «برژینسکی» مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا، برآورد نادرست امنیتی از عراق قبل از جنگ را بزرگترین افتضاح در تاریخ سازمان های اطلاعاتی آمریکا یادآوری کرده است.
13 ـ افزایش نفوذ و قدرت در ایران
تضعیف و نابودی جمهوری اسلامی ایران از جمله اهداف آمریکاست؛ امری که روند تحولات منطقه ای و جهانی نشان از شکست آن دارد چرا که حتی ارزیابی مقامهای آمریکایی این است که جمهوری اسلامی ایران قدرت و نفوذ بی بدیلی در منطقه پیدا کرده است. این فرآیند انتقاداتی را به سیاست های دولت های وقت آمریکا در پی داشته است. چنان چه «آلبرایت» وزیر خارجه سابق آمریکا در اعتراض به سیاست های بوش گفت:
«ایران به خاطر تهاجم آمریکا به عراق قدرتمندتر شده و این بیشتر یک فاجعه است تا یک راهبرد که رییس جمهور آمریکا، مطرح کرده است.»
14 ـ از دست دادن مدیریت بحران
گزارش های مراکز راهبردی و مطالعاتی آمریکا نشان داد که اوضاع منطقه از کنترل کاخ سفید خارج شده و آمریکا به تنهایی قادر به حل مشکلات ناشی از تغییرات در خاورمیانه نیست. هر چند در سال های گذشته برای برون رفت از این وضعیت، نخست یک جانبه گرایی در تحولات عراق و مسأله هسته ای ایران و سایر بحران های منطقه ای از جمله سوریه و لبنان را کنار گذاشت و به کشورهایی چون فرانسه و آلمان متوسل شد و یا در افغانستان با عقب نشینی از مناطق جنوبی و شمالی جای خود را به نیروهای ناتو بخشید؛ در برخورد با روسیه فرانسه را با خود همراه ساخت و در خلع سلاح حزب الله لبنان از دخالت مستقیم پرهیز کرد،
رویداد اخیر که به انحلال کابینه «حریری» در لبنان انجامید، نشان داده شد تمامی این سیاست ها، نتوانسته مدیریت بحران را به کاخ سفید بازگرداند؛ همان گونه که در سال های گذشته گزارش 142 صفحه ای بیکر ـ همیلتون قاطعانه اعلام کرد در صورتی آمریکا می تواند بحران خاورمیانه را مدیریت کند که به کشورهای ایران و سوریه متوسل شود.
15 ـ شکل گیری خاورمیانه اسلامی
همه تلاش آمریکا از هجوم سخت افزاری و نرم افزاری به خاورمیانه تغییر فرهنگ سیاسی منطقه و حاکم کردن لیبرال دمکراسی بود، ولی اینک اسلام به عنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است. ناسیونالیسم غربی و لیبرال دمکراسی هیچ جایگاهی در جوامع اسلامی خاورمیانه نخواهد داشت، همان گونه که «گراهام فولر» در مقاله «آینده اسلام سیاسی» نوشت:
«اسلام تنها آلترناتیو منطقه است و سیاست های غرب و آمریکا مانع از روند رو به پیشرفت آن نخواهد شد، بلکه سیاست های خاورمیانه ای بوش موجب تسریع و شتاب آن نیز گردید.»
روند تحولات منطقه، نشان از فرآیند رو به رشد اسلام گرایان است که غرب گرایان را به کناری می زنند.
16 ـ آمار تکان دهنده وضعیت دختران آمریکا
در حالی که مسأله عفاف و حجاب دختران و زنان مسلمان، به ویژه در جمهوری اسلامی ایران به یکی از معضلات اصلی، سیاسی و به دنبال آن از اهداف اصلی حملهها و تهاجمهای فرهنگی لشکریان جنگ نرم آمریکا تبدیل شده و مقامهای سیاسی آمریکا به رغم غوطهوری در مرداب مشکلات اقتصادی و انزوای سیاسی خود، دایم نگرانی خود را از وضعیت دختران و زنان در ایران اسلامی اعلام میکنند، وضعیت دختران و نوجوانان آمریکایی، در ابعاد متفاوت روحی، روانی، ناامیدی، ناامنی ... و به ویژه در مسایل جنسی، بسیار اسفبار است!
بنا بر آمار رسمی گزارش شده، نزدیک به نیمی (46٪) از کل دختران بین 15 تا 19 ساله آمریکایی، دارای سابقهی روابط جنسی هستند و این در حالی است که قوانین ازدواج در اسلام برای زیر هجده سال را با شعار «کودک آزاری» مورد تنقید قرار میدهند! و حال آن که بدیهی است با توجه به شرایط اجتماعی، اقتصادی و ... ، حتی اگر فرهنگ ازدواج در سنین نوجوانی در ایران همگانی شود، باز ممکن نیست که نیمی از دختران 15 تا 19 ساله ازدواج کنند. در میان دختران 15 ساله و مجرد آمریکایی، فقط 13٪ رابطه جنسی را تجربه نکردهاند! یعنی 87٪ آنان بدون ازدواج از سابقه رابطهی جنسی برخوردارند و تا سن 19 سالگی فقط از هر 10 نفر، 3 نفر فاقد چنین رابطهای هستند! و البته این رقم طبق گزارشات رسمی است که همیشه کمتر از واقعیت بیرونی است.
حداکثر سن تجربه رابطه جنسی دختران آمریکایی، 17 سالگی است، در حالی که حداقل سن ازدواج آنها 20 سالگی است و این بدان معناست که این عده در معرض حاملگیهای زودرس و ابتلا به بیماریهای مقاربتی که شاید یک دهه به طول انجامد هستند.
بنا بر آمار رسمی در سال 2006(م) تعداد 420.200 سقط جنین توسط مادران 15 تا 19 ساله به ثبت رسیده است و سن به پایان رساندن دوران بارداری زنان 15 تا 19 ساله در این سال به 27٪ تنزل پیدا کرده است. با توجه به این که از هر 10 نوجوان فقط 6 نفر به هنگام سقط جنین با بزرگتر خود مشورت کرده و تحت نظر آنها نوزاد خود را سقط میکنند، دولت آمریکا تصمیم دارد تا پایان سال 2010(م)، حضور و همراهی یکی از والدین برای سقط جنین را در 38 ایالت اجباری کند.
17 ـ هماهنگ نبودن هنر و سیاستهای آمریکا
هنر و سیاستهای واشنگتن، همیشه با هم هماهنگ نیستند. حتی در اوج موفقیت سیاست فرهنگی آمریکا در سالهای دهه 1950(م)، تلاشهای این دولت برای ترویج هنر آمریکایی در خارج از کشور گرفتار بحثهای داخلی شده است. بنا بر اظهارات «مایکل ال.کرن»، نویسنده کتاب «ریزش پناهگاههای روح بشری: هنر آمریکایی و جنگ سرد»، وزارت امور خارجه تورهای بینالمللی دو نمایشگاه را به خاطر اتهام به کمونیستی بودن برخی از هنرمندان و یا داشتن تفکرات کمونیستی، لغو کرده است.
یکی از این هنرمندان «جودی ورتین»، متولد آرژانتین و ساکن بروکلین است، وی پس از خلق یک اثر هنری در سال 2005(م) در مکزیک، مورد تهدید گروههای ضد مهاجرت قرار گرفت، وی در اثرش کفشهای کتانی کشیده بود و آنها را به مردم ساکن تیجانوی مکزیک، تعمیم داده بود که قصد عبور از مرزها به سمت ایالات متحده را داشتند. هر خانواده مجهز به قطبنما، چراغ قوه، مسکنهای آرامبخش و کفشهایی بودند که نقشه ناحیههای مرزی روی کف آن حک شده بود، به باور خانم ورتین، نیروی هوشمند یک ایده فوقالعاده است. وی افزود: «به نظر من برای هنرمندان آمریکایی بسیار مهم است که به خارج از کشور سفر کنند تا عقیده متفاوتی نسبت به دنیا کسب کنند، این به واقع یک امر حیاتی است.»
«پاول فیفر»، هنرمند دیگری که در خارج از کشور روی آثارش کار میکند، معتقد است این تصور قابل تغییر است ولی به شرط این که این هنرمندان از آزادی کافی برخوردار باشند.
وی ادامه داد: «بهترین آثار هنری نباید ضرورتاً به شیوهای طراحی شوند که آقایان در وزارت امور خارجه تصور میکنند.» فیفر با اشاره به تجربه کاری خود در خارج از کشور یادآور شد: «متقاعد کردن افرادی که برای خود کار میکنند و نه برای دولت آمریکا خالی از اهمیت نیست، همان گونه که «فولرایت» در فیلیپین بارها و بارها به مردم گفته است که مقام رسمی دولت آمریکا نیست و تنها برای مردم کار میکند تا بتوانند به صداقت واقعی و گفتوگوهای دوجانبه اعتماد کنند.»
18 ـ انحطاط فرهنگی
فرهنگ آمریکا بیهیچ متولی درگیر و دار شناخت بین واقعیت و خیال محکوم به مرگ است. چرا که به گفته یک نویسنده آمریکایی، توان شناخت واقعیت از خیال را از دست داده است. بر این مبنا فرهنگ آمریکایی نیازمند کنشگرانی است که آن را از وضعیت کودکی محتوم خویش خارج سازند. وضعیتی که شایعههای خاله زنکی و پوچ، به جای اخبار و اطلاعات به خورد مردم داده میشود.
فرهنگ فرو رفتن در توهم و خیال و همچنین فرهنگ سلبریتی که در اطراف آن رشد و نمو کرده، دست به دست هم داده اند و پوچی وحشتناکی نصیب جامعه کرده اند؛ این گونه است که اکنون فرهنگ آمریکا از یک فرهنگ تولیدی به یک فرهنگ مصرفی تبدیل شده است. در واقع خصلت «صنعتی شدن» به فرد فرد جامعه آمریکایی نیز تعمیم داده شده است. در این فرآیند حتی فساد به مختصات تجارت آمیخته می شود و سکس به یک مزیت اقتصادی بدل می شود. تولیدکنندگان محصولات پورنو هم می دانند که سن مشتریانشان به طور فزاینده ای در حال کاهش است، امّا سود و تجارت است که این فرآیند تولید را توجیه می کند.
19 ـ افزایش فساد در آمریکا
هر سال در آمریکا سیزده هزار فیلم پورنو تولید می شود. بر پایه گزارش (Internet filter review)، عایدی جهانی پورنو شامل اتاق های پخش فیلم در هتل ها، کلوب های سکس و صنعت رو به گسترش سکس الکترونیک، 97 میلیارد دلار در سال 2006(م) بوده است. این عایدی، با درآمد شرکت های پیشرو در امر فن آوری مثل «مایکروسافت»، «گوگل»، «آمازون»، «ای بی»، «یاهو»، «اپل»، «نت فلیکس» و «ارث لینک» برابری می کند. فروش سالانه در آمریکا نزدیک 10 میلیارد دلار یا حتی بالاتر تخمین زده می شود. هیچ ارگان یا نهادی در امر کنترل و مونیتورینگ صنعت پورنو وجود ندارد؛ برای نمونه، «جنرال موتورز»، صاحب (Direct TV) است که هر ماه 40 میلیون تصویر پورنو روانه خانه آمریکایی ها می کند (At& T Broadband) و (Comcast Cable) هم اکنون به خاطر وجود «شبکه داغ» (سکسی) سرویسهای سرگرمی و سرویس (pay per view) مخصوص بزرگسالان، بزرگترین شرکت خدمات دهی پورنو در آمریکاست؛ ( At &و جنرال موتورز) نزدیک به 80 درصد دلارهای صرف شده توسط کاربران و مصرفت کنندگان صنعت پورنو را پارو می کنند.
به گزارش «ایونا»، بنابر تحقیقاتی که وزارت دادگستری آمریکا درباره روسپی گری، فساد و فحشا انجام داده، دریافته است که این عمل تجارتی رایج و پرسود است که درآمد و سرمایه آن به 8 میلیارد دلار می رسد و با دیگر سازمان های تبه کاری در ارتباط می باشد. این تجارت اشکال گوناگونی را در بر می گیرد از چاپ کتاب های مستهجن گرفته تا مجلات، نوارهای ویدیویی، شبکههای ماهواره ای و اینترنت.
بنا بر آمار سازمان اطلاعات آمریکا (FBI) روسپی گری سومین درآمد سازمان های تبهکاری بعد از قاچاق مواد مخدر و قمار است و تقریباً به وسیله مجلات و فیلم های مستهجن 85% این درآمد را کسب می کنند.
در عصر کنونی، دست کم 900 سینما مختص به فیلمهای مستهجن در آمریکا دایر است و بیش از 1500 کتابفروشی، کلوپ فیلمها و مجلات مبتذل را خرید و فروش می کنند و این تعداد حتی سه برابر غذاخوری های معروف مکدونالد است. مشخص است که آمریکا رتبه اول را در ساخت و تولید موارد فساد و فحشا به خود اختصاص داده است.
بر پایه آمار سال 2002(م) این کشور سالانه 159 مجله در این زمینه یعنی به تعداد 8000 جلد در سال چاپ می کند و تجارت اجاره کردن فیلمهای مستهجن از سال 1985(م) از 75 میلیون به 665 ملیون در سال 1995(م) رسید.
صاحبان این تجارت دریافتهاند که برخی از مردم اگر از ننگ و آبروریزی نمی ترسیدند وارد این کار شده و حتی بر پرده سینما خود را نشان می دادند، ولی با فشار حکومت تصمیم گرفتند ارسال این موارد را از راه پست انجام دهند که برخی از مردم هم که هنوز دارای فطرتی پاک بوده و کمی غیرت و ننگ در وجودشان بود آنها را رد می کردند.
روانشناسی به نام «ادوارد دونرستین» عنوان می کند: «کسانی که در کار فساد و فحشا هستند، دچار خشونت بیش از اندازه، توجه نداشتن به مشکلات دیگران و تجاوز به دیگران می شوند.»
برخی محققین نیز بر این باورند که دیدن این موارد باعث تقبل تجاوز بر خود و اجبار دیگران به فاحشه گری و تمایل به تجاوز به دیگران شده و در نظر آن ها این جرایم خرد و ناچیز به شمار میرود.
دو پژوهشگر به نامهای «آدلف زیلمان و گنینگز برایانت» دریافتند، کسانی که به این امور پست مشغول هستند، تجاوز را جزو جرایم جنایی به شمار نیاورده و غرق در این امور شده و بدان معتاد می شوند و زشت ترین و پست ترین جنایت ها را انجام می دهند. مانند تجاوز، شکنجه تجاوز شده ها، لواط، تجاوز به کودکان و انجام همین اعمال بر جامدات، حیوانات و محارم. گروهی از افسران پلیس، تحقیقی را درباره تجاوز فردی و جمعی انجام دادند و دریافتند که فیلم های مستهجن و دیگر موارد فحشا و سکس نقش اساسی و قابل لمسی در تحریک این افراد به ارتکاب این جرایم داشته است.
20 ـ کاهش و افول قدرت نرم آمریکا
عملکرد آمریکا در سال های اخیر و به ویژه پس از جنگ در افغانستان و عراق موجب کاهش محبوبیت آمریکا در منطقه شد. همچنین افشا شدن شکنجه های غیرانسانی سربازان آمریکایی در گوانتانامو، ابوغریب در عراق و بعدها در افغانستان موج انتقادات علیه آمریکا را حوزه ای گسترده بخشید، به گونه ای که موجبات کاهش قدرت نرم آن را در جهان اسلام و حتی غرب ایجاد کرد.
مؤسسه مطالعاتی «رند» آمریکا در تحلیلی نوشت: «آمریکا به نوعی به طرفی حرکت کرده که به نظر می رسد، بیشتر شیعیان و سنیها، اکثر اعراب و اکثر فارس ها، آمریکا را دشمن خود تلقی می کنند؛ در واقع، یکی از مواردی که طرفهای درگیر در آن مشترک هستند، مخالفت آن ها با آمریکاست.»
«جیمز دابینز» از مقام های پیشین وزارت امور خارجه آمریکا و نویسنده این تحلیل، خاطرنشان می کند: «نیروهای آمریکایی در عراق از سوی آشوبگران سنی، بعثی های سابق و اعضای القاعده مورد هدف قرار می گیرند و هیچ نشانه ای از این نیست که دشمنی آنها با آمریکا در حال فروکش کردن است.»
فروپاشی حتمی است
بدین ترتیب، بیست دلیل نام برده شده در ارتباطی تنگاتنگ، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و جامعه آمریکا را درمی نوردد تا اینگونه این درگاه بسته شود. فروپاشی آمریکا حتمی است، زمانش را نمی دانیم، ولی چرخه صعود و نزول تمدن ها و شواهد، نشان از مرگ آمریکا دارد؛ یک مرگ تدریجی!
وقتی شنیدم که آقای خامنهای انتخاب شدهاند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. انشاءالله که عمر طولانی داشته باشند.
ماهنامه پاسدار اسلام در شماره جدید خود ویژهنامهای درباره حضرت امام(ره) منتشر کرد.
در یکی از مطالب، خاطراتی خواندنی از خانم زهرا مصطفوی دختر بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی منتشر شده است که متن آن در ذیل میآید:
اشاره: آنچه در پی میآید بخشی از خاطراتی است که در طول سالهای گذشته از خانم دکتر زهرا مصطفوی یادگار گرامی حضرت امام سلامالله علیه شنیدهام؛ خاطراتی که از سادهترین آنها مانند بازی با کودکان در خانه تا بزرگترین آنها همچون مسئله رهبری آینده، آموزنده و برای رهروان روحالله بسی ارزشمند است. اکنون به مناسبت سالگرد عروج آن عزیز سفرکرده - که همچنان اندیشه و راهش زنده و پویاست - تقدیم امت امام میشود.
محمدحسن رحیمیان
گردش بهسمت گلها
- امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسیار مقید بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چیت سر میکردم. آقای اشراقی (داماد اول امام) ما را دعوت کرده بودند و من همراه ایشان به مهمانی رفتم. آقای اشراقی باغچهای داشتند که وسط آن معبری بود و آنجا دو سه تا صندلی گذاشته بودند که در آنها امام و آقای اشراقی روی صندلی نشستهاند. آن روز کسی در را باز کرد و خود آقای اشراقی به استقبال آمدند. ما به خاطر قضیه نامحرم بودن، جلوی شوهر خواهرها نمیآمدیم. من یکه خوردم و از امام پرسیدیم: «سلام بکنم؟» امام گفتند: «واجب نیست». من چون خجالت میکشیدم با آقای اشراقی روبهرو بشوم و سلام نکنم، از مسیر خارج شدم و رفتم میان علفها و گیاهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ایشان روبهرو نشوم.
الآن هم منزل ما اینطوری است که مردها و زنها به خاطر مهمانی دور هم نمینشینند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدی شرعی. بعد از انقلاب خود من در تلویزیون، سمینارها، سخنرانیها و جلساتی که آقایان و خانمها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نروید و این کار را انجام ندهید، ولی در همان دوران اگر شوهر خواهرم میآمدند، این طور نبود که سفره زنها و مردها یکی باشد. رفتوآمد بود اما مردها جدای از زنان در اتاقهای مختلف پذیرایی میشدند.
* سفره محرم و نامحرم جدا بود
- تا آخرین لحظه زندگی امام، همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. یک بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفیسه خانم - دختر بزرگ آقای اشراقی - دعوت داریم». امام فکر کرده بودند که در منزل نفیسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهایشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «این مجلس، مجلس حرام است. شما میخواهید به مجلس حرام بروید؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها که محرم نیستند». مادر گفته بودند: من میروم که به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد). امام در این مورد بسیار دقت میکردند.
* امام به خواهرم دیه دادند!
آنچه از دوران بچگی یادم هست، این است که من حدود 8ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقای اشراقی) 12 سال داشت. ما با بچههای منزل همسایه سمت چپ خانه که منزل آقای کمالوند بود، عروسکبازی میکردیم . . . گاهی هم گرگم به هوا بازی میکردیم. امام به ما گفته بودند منزل آقای کمالوند نرویم.
ایشان از علما و از دوستان امام بودند. این دوستی هم قصه جالبی دارد. به ما گفته بودند به: آنجا نروید. هروقت میخواهید بازی کنید، دخترشان - که اسمش طاهرهخانم بود - بیاید پیش شما. پشت بامهای منزل ما به یکدیگر راه داشت. ما همگی بچه بودیم، ولی آنها نوکر 14- 15سالهای داشتند که به تازگی صدایش دورگه شده بود. به همین جهت آقا دستور داده بود: شما نباید به منزل آنها بروید. وقتی آقا از مسجد سلماسی برمیگشتند و به طرف منزل میآمدند، از پشت کوچه صدای گرگم به هوای ما بچهها را شنیدند. وقتی به منزل آمدند، از کارگرمان - زیور - پرسیدند: «بچهها کجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقای کمالوند.» گفتند: «برو بگو بیایند.» ما خیلی ترسیدیم. برگشتیم به منزل و سهتایی توی زیر زمین رفتیم، خطاب امام، بیشتر به خواهر بزرگترم بود که مکلف شده بود. امام یک چوب نازک خشک را برداشتند و محکم به لبه دیوار زیرزمین زدند و گفتند: «من نگفتم نروید؟ چرا رفتید؟» بسیار هم عصبانی بودند. چوب شکست و یک تکهاش به پای خواهرم خورد. بلند شدیم و به اتاق رفتیم و من دیدم پای خواهرم کمی کبود شده است.
شب به آقا گفتم: «خرده چوبی که به دیوار زدید و شکست، به پای صدیقه خورده پایش کبود شده.» امام پرسیدند: «واقعاً؟» گفتم: «بله». گفتند: «برو بگو بیاید». صدیقه خانم آمد و امام پایش را دیدند و به او دیه دادند! من به خودم گفتم: ای کاش پای من کبود شده بود! امام تا این حد روی مسائل شرعی دقت داشتند، در حالی که بچهشان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتی که امام داشتند، ما از ایشان خیلی حساب میبردیم. البته حق با ایشان بود من خیلی شلوغ بودم.
آغوش مهربان آقا
- شاید اولین خاطرهای که از دوران کودکی به یادم مانده، به خاطر لذتی که از حضور امام میبردم، این است که امام شبها زیر کرسی مینشستند و من که یک دختر چهار پنج ساله بودم، میرفتم زیر کرسی و سرم را از زیر بغل ایشان بیرون میآوردم و چون بچه شیطانی هم بودم، خیلی وول میخوردم، ولی ایشان دلشان نمیآمد به من بگویند برو؛ فقط نگهم میداشتند که خیلی شلوغ نکنم. گاهی هم دستی به سر و صورتم میکشیدند. من چون خیلی از این کار لذت میبردم که در آغوش پدر باشم، نمیرفتم. ایشان هم نمیگفتند برو، ولی دست و پایم را میگرفتند که خیلی شلوغ نکنم. خیلی با خوشرویی و محبت با من رفتار میکردند و من از این کارشان خیلی لذت میبردم؛ لذا اولین خاطرهای که از دوران بچگی یادم میآید این است که شبها دور کرسی مینشستیم و بسیاری از اوقات من شام خودم را هم همانجا و همراه امام میخوردم.
* برنامه ثابت امام برای بازی با کودکان
- بیش از آنکه تصور کنید حضرت امام اهل محبت بودند. بچه بودم و یک روز در حیاط نشسته بودیم، به من گفتند: «اگر توانستی این مداد را با دست راستت به دیوار بزنی، من به تو جایزه میدهم». من گفتم: «اینکه کاری ندارد». گفتند: «بینداز!». من هم مداد را دادم به دست راستم و پرت کردم به طرف دیوار و بعد گفتم: «جایزهام را بدهید!». امام گفتند: «با دستت پرت نکردی». گفتم: «چرا! با دستم پرت کردم». گفتند: «نخیر! دستت هنوز به بدنت هست!» من تازه متوجه شدم که دارند با من شوخی میکنند.
امام برای بازی با ما وقت خاصی داشتند. صبحها در منزل تدریس میکردند و طلاب میآمدند. نیمساعت به اذان ظهر مانده، طلاب میرفتند و امام میآمدند به حیاط و یک ربع با ما بازی میکردند. ما هم میدانستیم و از قبل جمع میشدیم. ما معمولاً از گِل باغچه تیله درست میکردیم و میگذاشتیم خشک میشدند، بعد با آنها تیلهبازی میکردیم و هرکس میتوانست تیله بیشتری را بزند، برنده بود. البته بازیهای گوناگونی از جمله گرگم به هوا بازی میکردیم. ایشان مینشستند و یک نفرمان سرش را در دامن ایشان میگذاشت و بعد همه میرفتند و قایم میشدند، بعد آن فرد بلند میشد و دنبالمان میگشت. امام به ضعیفترها کمک هم میکردند. من از همه شلوغتر بودم و یکی از خواهرهایم (خانم آقای اشراقی) با اینکه چهار سال از من بزرگتر بود، آرامتر و مظلومتر بود و زبر و زرنگی مرا نداشت. گاهی اوقات میرفتم بالای درخت کاجی که در منزلمان بود و آنجا قایم میشدم. کسی سرش را بلند نمیکرد به آنجا نگاه کند. امام میدانستند که بچهها نمیتوانند مرا پیدا کنند و با سرشان اشاره میکردند، یعنی آنجا را نگاه کن و جای مرا لو میدادند. گاهی اوقات هم زیر عبایشان قایم میشدیم.
امام عصرها هم برای تدریس به مسجد سلماسی قم در کوچه آقازاده میرفتند و تقریباً نیمساعت به اذان مغرب که آفتاب هنوز بالای دیوار بود، به منزل برمیگشتند و ما منتظرشان بودیم. میآمدند و یک ربع با ما بازی میکردند و بعد سراغ کارهای خودشان میرفتند.
امام سر شب شام میخوردند، بهقولی سه از غروب رفته، گاهی قبل و گاهی بعد از شام میآمدند و با ما بازی میکردند. اوایل کودکی بازی بود و بعد به تدریج تبدیل به کتاب خواندن شد. من در 13-14 سالگی خیلی اهل مطالعه بودم و کتابهای رمان و تاریخی را غالباً بلند میخواندم و بقیه گوش میدادند. بزرگتر که شدیم، امام معما و چیستان یا مسئلهای مطرح میکردند و ما سعی میکردیم پاسخ آنها را پیدا کنیم. گاهی اوقات هم نمیتوانستیم جواب بدهیم.
* دفاع امام از کوچکترها
- یادم هست 10 -11 ساله بودم و حاجآقا مصطفی شاید 21-22 ساله بود. به من گفت: «یک لیوان آب به من بده!» امام نشسته بودند. من شانههایم را بالا انداختم و گفتم: «نمیخواهم». حاجآقا مصطفی ناراحت شد و آمد طرف من که مرا دعوا کند. امام به من اشاره کردند که فرار کن. داداش دید و گفت: شما این جور میکنید که گوش به حرف نمیدهد». آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز میگویی یک لیوان آب بده، پسفردا میگویی کفشهایم را جلوی پایم جفت کن!».
* مصطفی بر فراز گلدسته!
- همراه خانم (مادرشان) در صحن حضرت معصومه سلام الله علیها بودم. حدود 8 - 9 سال داشتم و داداش 18- 19 ساله بودند. خانم سرشان را بلند کردند و توجه کردند که یک نفر روی مناره کله معلق ایستاده است. اولین حرفی که خانم زدند این بود که گفتند: «خوش به حالش!» خانم خیلی شاداب و دلشاد بودند. همه نگران شدند، ولی خانم گفتند: «فکر میکنم مصطفی باشد. غیر از مصطفی کسی جرأت نمیکند آن بالا برود و معلق بزند!» جالب این است که خانم نگران نشدند و اصلاً اهل اینجور نگرانیها نبودند. بقیه خیلی نگران شدند، ولی ایشان ابداً.
* امام به من گفتند: کودتاچی!
ما اغلب برای ناهار آبگوشت داشتیم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولی من اصلاً آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباری که نوههایم آمدند و خواستند برایشان درست کنم، آبگوشت درست نکردهام. یک بار که حدوداً 9 - 8 ساله بودم در فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا میآمدند و من ظرف گوشتکوبیده دستم بود. چشمم که به آقا افتاد، بشقاب را به طرف دیوار پرت کردم و گفتم: «کی گفته هر کس بزرگتر است، باید حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگترید و آبگوشت دوست دارید، من هم باید آبگوشت بخورم؟» ایشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچهها را بنشانید و از آنها بپرسید چه غذایی دوست دارند و هرروز مطابق میل یکی از آنها غذا بپزید!». البته به من لقب «کودتاچی» دادند و گفتند: تو کودتا کردی!
* خواهش امام از من: به چین نرو!
- چند سال قبل از فوت امام مرا به چین دعوت کردند که بروم آنجا و صحبت کنم. سر سفره بودیم و ایشان به خاطر قلبشان به دستور دکتر پشت میز کوچکی مینشستند و غذا میخوردند. من خیلی عادی و معمولی گفتم: «من هفته دیگر به چین میروم. مرا دعوت کردهاند.» حرفهای دیگری زده شد و گذشت. چند دقیقه بعد، امام به من گفتند: «فهیمه (مرا در منزل فهیمه صدا میزنند) بیا!» بعد گفتند: «سرت را بیاور پایین!» من کنار ایشان ایستاده بودم. گوشم را نزدیک دهانشان بردم. امام گفتند: «میخواهم از تو خواهش کنم به چین نروی». من مکثی کردم و گفتم: «چشم»، ولی حقیقتش این است که کمی به من برخورد که چرا ایشان همان وقت به طور عادی این مطالب را نگفتند. مثلاً نگفتند مصحلت نیست و نرو و چرا اینجور گفتند. وقتی غذا خوردن تمام شد و ایشان خواستند به اطاقشان بروند، من همراهشان رفتم و گفتم: «میخواهم از شما گله کنم». پرسیدند: «چرا؟» جواب دادم: «شما فکر میکنید اگر مرا منع کنید گوش نمیکنم؟ همانجا به من میگفتید نرو، مصحلت نیست. من هم قبول میکردم. لازم نبود مرا صدا بزنید و درِ گوشم بگویید». گفتند: «آدم وقتی میخواهد چیزی را به کسی بگوید، باید به کف پای او بگوید؟ باید درِ گوشش بگوید!» فهمیدم میخواهند از در شوخی درآیند. گفتم: «هم من میدانم منظورم چیست، هم شما میدانید!».
* دقت و مراعات ظریف
- نکته دیگری که یادم آمد از دورهای است که امام کسالت داشتند. حدود ده روز قبل از رحلتشان بود. امام بیمار بودند و باید در بیمارستان بستری میشدند. امتحان جامع دکترا هم داشتم. امام هم قرار بود فردای آن روز به بیمارستان بروند. من وقتی وارد منزل شدم، ایشان داشتند با مادرم شام میخوردند. شنیدم که گفتند: «به فهیم نگویید.» من همانجا متوجه شدم که ایشان میخواهند به بیمارستان بروند، منتها ایشان به دیگران توصیه میکردند به من نگویند که حواسم برای امتحان پرت نشود. من به روی خودم نیاوردم که میدانم. آمدم و نشستم و صحبت کردیم و شب به منزل برگشتم.
صبح فردا دلم نیامد که نروم و امام(ره) را نبینم. از آن طرف هم از بیمارستان گفته بودند جواب آزمایش حاضر نیست و باید فردا برای عمل بیایید. من این را نمیدانستم. وقتی آمدم و وارد اتاق شدم، فکر کردم امام را میخواهند به بیمارستان ببرند. به روی خودم هم نمیآوردم که میدانم. به محض اینکه وارد شدم، امام دستشان را باز کردند و گفتند: «خیالت راحت! قرار نیست به بیمارستان بروم». پرسیدم: «جدی میگویید؟» یادم نیست عین جملهشان چه بود، اما آن را جوری ادا کردند که من باور کردم که قرار نیست اصلاً به بیمارستان بروند و با کمال آرامش رفتم و امتحانم را دادم و برگشتم و تازه فهمیدم که قرار است فردای آن روز بروند. اینقدر دقیق بودند که من از نظر روحی لطمه نخورم و امتحانم خراب نشود.
* بیشترین ناراحتی امام از آقای منتظری و ماجرای قطعنامه بود
- من اصلاً در مورد قضیه آقای منتظری ناراحت نشدم و فکر میکردم حق همین است که امام ایشان را کنار بگذارند، چون دیده بودم که امام چقدر از دست ایشان اذیت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمیشد کسی که آنقدر مبارز و متدین بوده، اینطور تحت تأثیر قرار بگیرد. فوقالعاده زیاد هم تلاش کردند تا ایشان را از بعضی ارتباطات و کارها منع کنند. امام کمتر مسائل بیرون را در اندرون نقل میکردند، ولی در ارتباط با ایشان از بس منقلب و ناراحت بودند، میآمدند و میگفتند.
من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوقالعاده زیاد ایشان را دیدم. یک بار همین قضیه آقای منتظری بود که امام خیلی اذیت شدند، یکی هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلویزیون خبر برکناری آقای منتظری را شنیدم. خوشحال شدم و فکر میکردم حق همین بود و ایشان نباید جانشین امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتی از آن مصیبت بزرگ، وقتی شنیدم که آقای خامنهای انتخاب شدهاند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. حتی کسی به من گفت: «خوشحالی میکنی که جای پدرت جانشین انتخاب شد؟» گفتم: «این حرف چیست؟ بالاخره هرکسی رفتنی است، ولی شخص بسیار خوبی جای ایشان آمد». تا الآن هم معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. انشاءالله که عمر طولانی داشته باشند.
* نظر امام درباره رهبری آیتالله خامنهای
- به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جریان آقای منتظری که ایشان از قائممقامی کنار رفتند، پیش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است که من این حرف را بزنم، اما بالاخره آدمیزاد از این دنیا میرود و من به نظرم میرسد فردی را نداریم که جانشین شما باشد. آیا بهتر نیست که شورایی باشد؟» تا این حرف را زدم، گفتند: «چرا نداریم؟» گفتم: «به نظر میآید چنین فردی نیست.» گفتند: «چرا، آقای خامنهای».
صرفنظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است که این اعتقاد قلبی من است که الآن بهترین فرد را داریم و چه انتخاب خوبی بود. هیچکس نمیتوانست این طور محکم در برابر آمریکا و دشمنان بایستد و از ملت دفاع کند. گاهی اوقات وقتی ایشان مطلبی را میگویند، خیلی یاد امام میکنم و میبینم گویا همان گفتههاست. من بسیار به ایشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگویند اطاعت میکنم.
من معتقدم که در رأس یک کشور اسلامی قطعاً باید ولی فقیه باشد و فقط ولی فقیه است که میتواند به معنای حقیقی، کشور را حفظ کند؛ انتخابی هم که مردم به صورت مستقیم یا غیرمستقیم میکنند، انتخاب درستی است. مردم تشخیص درستی دارند.
باعملیات وزارت اطلاعات کمر اپوزیسیون خارجنشین شکست
محمدرضا مدحی در مستند «الماسی برای فریب» به پاتک هوشمندانه نیروهای امنیتی ایران به پروژه «دولت در تبعید» پرداخت.
در این مستند که به بررسی طرحهای مشترک انگلیس، آمریکا و موساد برای براندازی نظام ایران میپرداخت، محمدرضا مدحی، عنصر نفوذی ایران در محافل خصوصی اپوزیسیون خارج از کشور، اظهار داشت: بنده به عنوان رئیس شورای عالی حفظ امنیت و منافع ملی و امیرحسین جهانشاهی به عنوان جانشین بنده در «دولت در تبعید» منصوب شده بودیم.
وی در این مستند گفت: در آغاز ورود به عربستان با سفیر آمریکا در این کشور دیدار کردم. از طریق سفیر آمریکا در عربستان، با خانم هیلاری کلینتون، نشست محرمانه ای برگزار کردیم. در این نشست، قرار بر این شد که ایالات متحده با جنبش «جمع یاران» در جهت ادامه فتنه در ایران همکاری داشته باشد.
همچنین یک مقام مسئول در وزارت اطلاعات درباره جزییات بیشتری از نفوذ دستگاه امنیتی کشورمان در کانون اپوزیسیون خارج کشور و فرایند شکست پروژه آمریکایی ـ صهیونیستی «دولت در تبعید» به خبرگزاری فارس گفت: پس از آنکه دشمنان در جریان فتنه 88 که با توجه به بدیع بودن متغیرهایش متفاوتترین فتنه در طول عمر جمهوری اسلامی بود موفق به پیشبرد پروژه براندازی نرم جین شارپ نشد، اقدامات سختافزارانه در دستور کار قرار دادند.
وی ادامه داد: طراحان ناکام پروژه جنگ نرم از جمله جوزف نای به این فکر افتادند که با توجه به جایگاه اقوام و مذهب در ایران متوسل به اقدامات سخت و عملیاتهای خرابکارانه در کشورمان شود.
این مقام مسئول در وزارت اطلاعات گفت: بنیاد آمریکایی دفاع از دمکراسی (PDD) در یکی از جلسات خود که سه ساعت طول کشید، تشکیل«دولت در تبعید» را تصویب کرد که مأموریت اجرای این پروژه به دنیس راس معاون امور خاورمیانه اوباما سپرده شد.
وی افزود: تحقق دولت در تبعید، نیازمند چهرهای برخوردار از سوابق اجتماعی و مذهبی بود و بر همین اساس، سرویس اطلاعاتی آمریکا شناسایی و جذب عناصر مناسب برای رهبری دولت مذکور را در دستور کار قرار داد.
به گفته این مقام امنیتی، در آن روزها، محمدرضا مدحی که دارای وجه سابقه طولانی خدمت در نهادهای انقلابی بود و در بانکوک به تجارت جواهرات و سنگهای قیمتی اشتغال داشت، مورد توجه سفارت آمریکا در تایلند قرار گرفت.
«این فرد خیلی زود از طریق سرویس اطلاعاتی آمریکا برای پیوستن به جریان ضد انقلاب خارج از کشور جذب شد و در سفری به عربستان با مقامات آمریکایی از جمله هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه این کشور دیدار کرد».
مقام مسئول در حوزه امنیت داخلی وزارت اطلاعات گفت: مدحی با پذیرش همکاری با آمریکا و اپوزیسیون خارج نشین و طرح ادعای سازماندهی هزاران نفر از نیروهای داخلی، جنبشی را با نام «جمع یاران» تشکیل داد.
وی افزود: او پس از سفر به واشنگتن با هواپیمای اختصاصی و استقرار در ویلایی در حومه این شهر با جو بایدن دیدار کرد که در این دیدار، معاون رئیس جمهور آمریکا حمایت کامل کشورش از نامبرده را اعلام کرد.
این مقام امنیتی ادامه داد: در پی موافقت مدحی با همکاری در پروژه دولت در تبعید دنیس راس که مأموریت تشکیل این دولت را داشت، پروژه خود را با توجه به ویژگیهای شخصیتی و سوابق همکار جدیدش تکمیل شده دید.
به گفته او، مدحی پس از مدتی به فرانسه رفت و در آنجا با امیرحسین جهانشاهی سرمایهدار ایرانی دارای تابعیت فرانسوی ـ اسرائیلی که پدرش از چهرههای نزدیک به رژیم پهلوی به ویژه اشرف بود و خود او نیز مسئولیت سازمانی موسوم به (موج سبز) را بر عهده داشت و 9 سال برای اقدامات براندازانه در سرزمینهای اشغالی دوره دیده بود و همچنین مهرداد خوانساری از عناصر سلطنتطلب وابسته به دفتر به اصطلاح مطالعاتی سازمان جاسوسی MI6 انگلیس که پدر وی نیز از دیپلماتهای رژیم شاه بود، دیدار کرد.
«در این دیدار خصوصی که در هتل آتلانتیک پاریس (محل کار جهانشاهی) انجام شد و در همان مکان نیز آغاز همکاری این سه نفر در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام شد، پروژه تشکیل شورای رهبری دولت در تبعید رسماً کلید خورد».
مقام مسئول در وزارت اطلاعات با یادآوری برگزاری کنفرانسی در جزیره گوادالوپ در ژانویه 1979 (دیماه 1357) با حضور رؤسای چهار قدرت مهم بلوک غرب برای بازگرداندن شاه مخلوع به کشور، گفت که این بار اپوزیسیون در نیمه دوم سال گذشته، کنفرانسی با نام گوادالوپ 2 برای همفکری در زمینه براندازی جمهوری اسلامی برگزار کرد.
وی افزود: در این نشست که سران تمام جریانات و گروه های ضدانقلاب از منافقین تا سلطنتطلبان و از تجزیهطلبان تا جریان فتنه و حتی فرق منحرف اخلاقی و اجتماعی حضور داشتند، دولت در تعبید رسماً اعلام موجودیت کرد.
به گفته این مقام امنیتی، عبدالله مهتدی، رهبر گروهک منحله کومله، حسن شرفی رهبر گروهک منحله دمکرات، علیرضا نوریزاده سلطنتطلب عضو MI6، رضا حسینبُر از رهبران یکی از گروه های تجزیهطلب، محسن مخملباف، رابط اپوزیسیون خارج کشور با سران فتنه، جهانشاهی از عناصر سازمان موساد و همچنین مسئول میز ایران در سازمان جاسوسی فرانسه به نمایندگی از نیکلا سارکوزی، رئیس جمهور این کشور حضور داشتند.
«در این جلسه، راه های براندازی جمهوری اسلامی از جمله تداوم حیات جریان فتنه از طریق اقدامات آشوبگرانه و اغتشاش و حتی ترور چهرههای منتسب به این جریان در درون کشور و همچنین نفوذ در ساختارهای قدرت جمهوری اسلامی از طریق جذب نیرو از مراکز مهم مورد بررسی قرار گرفت و هفت میلیارد دلار آمریکا نیز برای آغاز این تحرکات اختصاص یافت».
مقام مسئول در حوزه امنیت داخلی وزارت اطلاعات گفت: پس از انتخاب مدحی به رهبری دولت در تبعید و جهانشاهی به جانشینی وی و ایجاد شورای سی نفره برای فعالیتهای اجرایی در حوزههای سیاسی و اقتصادی و رسانهای در حقیقت این پروژه وارد فاز جدیدی شد.
وی افزود: یکی از اقدامات صورت گرفته در این مرحله، جذب دیپلماتهای ایرانی در خارج کشور بود که برای آن کمپینی هم تشکیل شد؛ اما با افشای هویت احمد ملکی دیپلمات ایرانی در ایتالیا که خواهرزاده مهدی کروبی بود، این پروژه شکست خورد.
به گفته این مقام امنیتی، هنگامی که قرار شد شورای رهبری دولت در تبعید برای مدیریت و هدایت عملیاتهای خرابکارانه در ایران و براندازی جمهوری اسلامی از طریق کودتاه ظرف یک سال در پادگان سیکلن تلاآویو مستقر شوند، عملیات نجات مدحی توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) انجام شد و او به کشور بازگشت.
وی در پایان تأکید کرد که امروز بحمدالله با در پیش گرفتن رویکرد تهاجی وزارت اطلاعات و تعریف امنیت نظام اسلامی در بیرون از مرزها و اقدامات مؤثر و هوشمندانه در این عرصه، جمهوری اسلامی در بالاترین سطح ثبات و امنیت قرار دارد.
مستند «الماسی برای فریب» از شبکه اول سیما پخش شد که روایتی از نفوذ دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی در کانون اپوزیسیون خارجنشین و اشراف بر تحرکات ضد انقلاب و نمایشی از اقتدار سربازارن گمنام امام زمان (عج) در به سخره گرفتن سرویسهای جاسوسی غرب بود.
دشمنان نظام اسلامی در 32 سال گذشته، همواره با کمک از اپوزیسیون و به کار گرفتن اقدامات نرم و سختافزارانه تلاش کردند توطئههای خود را برای براندازی جمهوری اسلامی پیش برند؛ اما پاتک وزارت اطلاعات به توطئه بزرگ دولت در تبعید که همه سرویسهای جاسوسی دشمن و ضدانقلاب در لوای آن بودند، با اقدامی استراتژیک به تأخیر افتاد و فرسایشی شدن آن، موجب کاهش نتایج این طرح آمریکایی ـ صهیونیستی شد و سپس با نجات الماسی که برای فریب اندیشیده شده بود، نقشهای که آنها الماس خود میخواندند با الماسی دیگر منهدم شد.
خدا را شاکریم که با درایت سربازان گمنام آقا امام زمان(عج) پوزه آمریکا،اسرائیل وانگلیس به خاک مالیده شد.