زینب سلام الله علیه را دریابید

سیدمهدی شجاعی
دلت مى خواهد، طاقت بیاورى، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.

بچه ها چشمشان به توست. تو اگر آرام باشى، آرامش مى گیرند و اگر تو بى تابى کنى، طاقت از کف مى دهند.

سجاد که در خیمه تیمار تو خفته است، حادثه را در آینه نگاه تو دنبال مى کند؛ پس تو باید آنچنان با آرامش و طمأنینه باشى، انگار همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود و مگر نه چنین است؟ مگر تو از بدو آمدن به این جهان، خودت را آماده این روز نمى کردى؟

پس باید قطره قطره آب شوى و سکوت کنى. جرعه جرعه خون دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از صبح چنین کرده اى.

حسین از صبح با تک تک هر صحابى، به شهادت رسیده است، با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته و تو هر بار به او تسلى بخشیده اى. هر بار قلبش را گرم کرده اى و اشک از دیدگان دلش سترده اى. هر بار که از میدان باز آمده است، افزایش موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده اى و به همان میزان، در خود شکسته اى، ولی خم به ابرو نیاوردى.
خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. خواهر اگر عمق چروک هاى پیشانى برادرش را نشناسد که خواهر نیست؛ تازه اینها مربوط به ظواهر است.

اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند. زینب یعنى شناساى بندهاى دل حسین، یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین، عبور کردن از رگ هاى حسین و تپیدن با نبض حسین؛ زینب یعنى حسین در آینه تأنیث. زینب یعنى چشیدن خار پاى حسین با چشم.
زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین بر دل.

وقتى از سر جنازه مسلم بن عوسجه آمد، وقتى که محاسنش به خون حبیب، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکر حر بن یزید ریاحى ریخت، وقتى که از کنار سجاده خونین عمرو بن خالد صیداوى برخاست، وقتى که جگرش با دیدن زخم هاى سعید بن عبدالله شرحه شرحه شد، وقتى که عبدالله و عبدالرحمن غفارى با سلام وداع، چشمان او را به اشک نشاندند، وقتى که زهیر به آخرین نگاهش، دل حسین را به آتش کشید، وقتى که خون وهب و همسرش، عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت، وقتى که جان، در واپسین لحظات عروج، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین، معطر کرد و وقتى که... .

در همه این لحظات، نگاه تو بود که به او آرامش مى داد و دست هاى تو بود که اشک هاى وجودش را مى سترد.

هر بار که از میدان مى آمد، تو بار غم از نگاهش برمى داشتى و بر دلت مى گذاشتى. حسین با هر بار آمدن و رفتن، تعزیت هایش را به دامان تو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت.

این بود که هر بار، سنگین مى آمد، ولی سبکبال بازمى گشت. خسته و شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار بازمى گشت.

اکنون نیز دلت مى خواهد طاقت بیاورى، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى. همچنان که از صبح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان گذشته است، چنین کرده اى؛ اما اکنون ماجرا متفاوت است.

اکنون این دل شرحه شرحه توست که بر دوش جوانان بنى هاشم به سوى خیمه ها پیش مى آید. اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم ستوران به تو باز پس داده مى شود.

على اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست. تجلى امیدها و آرمان هاى توست. تجلى دوست داشتن هاى توست. على اکبر، پیامبر دوباره توست.

نشانى از پدر توست، نمادى از مادر توست، على اکبر براى تو التیام شهادت محسن است. شهید نیامده. غنچه پیش از شکفتن پرپر شده.

شهادت محسن، نخستین شهادت در دیدرس تو بود. تو چهار ساله بودى که فریاد مادر را از میان در و دیوار شنیدى که «محسنم را کشتند» و به سویش دویدى.

شهادت محسن بر دلت زخمى ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشم هاى چهار ساله خواهر و تا على اکبر نیامد، این زخم التیام نپذیرفت.

اکنون این مرهم زخم توست که به خون آغشته شده است. اکنون این زخم کهنه توست که سر باز کرده است.

دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى؛ اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد، مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند روزه اى، تسلاى مصیبتى و... تو همیشه به نگاه بسنده مى کردى و با چشم هایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى. وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.

حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى همه احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى. از آن پس، هر گاه دلت براى حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى على اکبر مى زدى.

از آن پس، على اکبر بود و در دامان مهر تو. على اکبر بود و دست هاى نوازش تو، على اکبر بود و نگاه هاى پرستش تو و... حسین بود و ادراک عاطفه تو.

و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درک مى کند. دلت مى خواهد که طاقت بیاورى، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.

اما چگونه؟ با این قامت شکسته که نمى توان خیمه وجود حسین را عمود شد. با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین مرهم گذاشت.

اکنون صاحب عزا تویى؛ چگونه به تسلاى حسین برخیزى؟

نیازى نیست زینب؛ این را هم حسین خوب مى فهمد.

وقتى پیکر پاره پاره على اکبر به نزدیکى خیمه ها مى رسد و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه بیرون مى اندازى، وقتى به پهناى صورت اشک مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى، وقتى تا رسیدن به پیکر على، چند بار زمین مى خورى و برمى خیزى، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى، حسین فریاد مى زند: «زینب را دریابید».

حسینى که خود قامتش در این عزا شکسته و پشتش دو تا شده است؛ حسینى که غم عالم بر دلش نشسته و جهان، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است!
حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است، تنها نگران حال توست و به دیگران نهیب مى زند که: «زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر جان از نفس تنش بگریزد».

میلاد با سعادت مولی الموحدین اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب بر همه مبارک باد

نظریه قرائت های متعدد یا بی پایان

عنوان  :  هرمنوتیک فلسفی (نظریه قرائت های متعدد یا بی پایان)
نویسنده :  رضا میرزائی
کلمات کلیدی  :  هرمنوتیک فلسفی، فهم، پیش داوری، تفسیر، مفسر، مولف، نسبی

  در قرن بیستم نگرش­های متعددی میان متفکران غربی مطرح شد که هر کدام از آنها مبنای نظریه قرائت­های متعدد از یک متن به حساب می­آید. همه این نگرش­ها بر مفسر محور بودن متن،‌ استقلال معنای متن از مراد مولف و تعدد و بی­پایان بودن قرائت­ها و تفاسیر از متن تاکید داشتند. مهمترین این دیدگاه­ها نظریه هرمنوتیک فلسفی است. هرمنوتیک فلسفی برخلاف کلاسیک و رمانتیک،‌ دیگر روش فهم متون نیست، بلکه این دیدگاه خود پدیده فهم را به طور فلسفی بررسی می­کند و به دنبال تحلیل ماهیت پدیده فهم است. مارتین هایدگر بنیان گذار این نگرش در اوائل قرن بیستم می باشد. به اعتقاد هایدگر پدیده فهم امری تاریخ مند و سیال است و پیش ساختارها و ذهنیت خواننده متن نقش اساسی در پیدایش فهم او از متن دارند. بعد از هایدگر شاگردش هانس گئورگ گادامر دیدگاه هرمنوتیک فلسفی را تکمیل کرد و مدعی شد که انسان بدون پیش داوری ها و پیش دانسته­ها و پیش ساختارهای ذهنی خود نمی تواند به فهم و تفسیر از یک متن دست یابد.[1]

 

 دستاوردهای هرمنوتیک فلسفی

 مهم­ترین دستاوردهای هرمنوتیک فلسفی در باب فهم و تفسیر متون عبارتند از:

   1. تفسیر، یک پدیده مفسر محور است و در نتیجه هدف اصلی از تفسیر یک متن، فهمیدن مراد مولف نیست. مولف نیز یکی از خوانندگان متن است که بر اساس پیش دانسته­های تازه می­تواند فهم جدیدی از متن داشته باشد.

   2. فهم متن یک دیالوگ و گفتمان دو طرفه است. در یک طرف مفسر و ذهنیت و افق معنایی او قرار دارد و در سوی دیگر متن و افق معنایی متبلور در آن. ذهنیت و پیش داوری­های مفسر برای عمل فهم ضرورت دارد. در عین حال مفسر باید از دخالت دادن پیش داوری­هایی که موجب کج فهمی می­شود بپرهیزد.

   3. روند تفسیر و فهم یک متن، یک روند بی­پایان است، چون از یک طرف انسان ممکن است به پیش دانسته­های جدید دست یابد و از سوی دیگر،‌ خود متن تفسیرهای بی­پایانی را بر می­تابد.

   4. همه فهم­ها و قرائت­های حاصل از یک متن معتبر هستند و ما هیچ فهم عینی و مطابق با واقع نداریم و هیچ معیاری هم برای داوری و مشخص کردن فهم­های درست از نادرست نداریم.

  5. بدین ترتیب نسبیت در فهم متون رسمیت می­یابد، چرا که همه فهم­ها متاثر از پیش داوری و پیش دانسته­های مفسران است و آن پیش داوری­ها نیز تحت تاثیر سنت و تاریخ است. تاریخ و سنت هم همواره در حال تغییر و دگرگونی است. در نتیجه همه فهم­ها و تفسیرها متحول و نسبی خواهد بود.[2] 

 

نقد هرمنوتیک فلسفی

ایرادات متعددی براین دیدگاه وارد است. از جمله:

  1. آموزه­های هرمنوتیک فلسفی خودمتناقض و خودشکن هستند، ‌یعنی خودشان را نقض می­کنند. به این بیان که اگر هر فهمی نسبی و سیال و متحول است پس هرمنوتیک فلسفی و آموزه­های آن مانند: «هر فهمی نسبی است» و در نتیجه تحلیل هایدگر و گادامر از حقیقت فهم نیز امری نسبی، متحول و سیال است. چون این تحلیل از پیش دانسته­ها و پیش داوری­های آنها ناشی شده است. پس هرمنوتیک فلسفی نمی­تواند امری مطلق و ثابت باشد.

  2. هرمنوتیک فلسفی مدعی است که برخی از پیش دانسته­ها ممکن است موجب بدفهمی شود پس باید از آنها پرهیز کرد. از سوی دیگر مدعی است که ما معیاری برای داوری نداریم. حال اشکال این است که اگر معیاری نداریم پس از کجا می­توانیم بفهمیم که کدام پیش دانسته­ها باعث کج فهمی می­شود و کدام یک باعث خوش فهمی. همچنین ادعا می­کنند که ما هیچ فهم عینی نداریم. حال از آنها سئوال می­کنیم که اگر ما به واقع دست رسی نداریم، پس چگونه می­توانیم تشخیص دهیم که یک متن را کج فهمیده­ایم یا درست؟ و تفسیر ما از آن صحیح بوده است یا نادرست؟

  3. ما همیشه نمی­توانیم از نیت مولف متن یا گوینده یک گفتار صرف نظر کنیم، چرا که عقلا همیشه از نوشتن یا گفتن یک متن مقصود و منظوری دارند که در صدد انتقال آن به مخاطب خود هستند. لذا هر برداشت و تفسیری نمی­تواند بیان کننده مقصود مولف باشد، مخصوصا در مورد متون مقدسی مثل قرآن که وظیفه مفسر دست یافتن به مراد خداوند است. حتی اگر ما از مولف متن هم صرف نظر کنیم باز نمی­توان گفت که یک متن بی­نهایت تفسیر می­تواند داشته باشد، چرا که بین الفاظ و معانی ارتباط خاصی برقرار است و اهل یک زبان الفاظ را برای معانی خاصی وضع می­کنند و لذا یک لفظ در نهایت می­تواند چند معنا داشته باشد، یعنی معانی محدود داشته باشد.

  4. ادعای اصلی این دیدگاه ضرورت دخالت پیش دانسته­ها در عمل فهم است. در مورد این ادعا باید گفت که ما با انواع مختلفی از پیش دانسته­ها مواجه هستیم که برخی از آنها در حصول فهم لازم هستند از قبیل؛ معلومات ابزاری مثل لغت،‌ ادبیات، قواعد محاوره عقلایی؛ اطلاعات خواننده و مفسر نسبت به شخصیت مولف و گوینده؛ پیش دانسته­های یقینی مفسر مثل اینکه خداوند نمی­تواند جسمانی باشد؛ و معلوماتی که امکان استنطاق و به سخن  در آوردن متن را فراهم می­کند، مثل سئوال­های علمی که برای مفسر مطرح است.

 اما یک دسته از پیش دانسته­ها به نام پیش دانسته­های ظنی وجود دارد که استفاده از آنها موجب تفسیر به رای می­گردد. در تفسیر متون باید از چنین پیش دانسته­هایی پرهیز کرد. مانند اینکه کیفیت خلقت انسان در قرآن را بر دیدگاه تکاملی داروین منطبق کنیم.[3]

  5. لازمه این دیدگاه نسبی­گرایی است که امری مردود و غیر قابل قبول است همچنین بر اساس هرمنوتیک فلسفی راه نقد و انتقاد تفاسیر بسته می­شود. چون ارزش همه تفاسیر طبق آن یکسان است.[4]

 

 

 

 

 

 



 .[1] حسین زاده، محمد، مبانی معرفت دینی،‌ ص166-169؛ همچنین همو، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی

معرفت دینی، ص118-119.

  همان، ص120-121..[2]

   همان، ص 121-127..[3]

  خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، ص115-118..[4]

«انسان» از خودش خجالت می‎کشد!

آیت الله العظمی مجتبی تهرانی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
رُویَ عن الصادق ـ علیه‎السلام ـ قال: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ».

مروری بر مباحث گذشته


بحث ما راجع به «حیا» بود، گفته شد یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما ترویج بی‎حیایی در سه رابطه دیداری، گفتاری و رفتاری است. عرض کردم که حیا، موهبت الهی و غریزه انسانی برای انسان است و در روابط گوناگون فردی و اجتماعی نقش بسیار بزرگی دارد. در جلسات گذشته رابطه حیا و عقل و رابطه حیا و تقوا را مطرح کردم. جلسه گذشته نیز رابطه حیا و ایمان را بحث کردم.

تقسیم‎بندی حیا: عامل، عمل، ناظر

حالا وارد بحث تقسیم‎بندی حیا می‎شویم؛ حیا در روابط گوناگون دارای اقسامی است. مقدّمتاً این مطلب را عرض کنم که چه بسا از تعریف‎هایی هم که از حیا کرده بودند، این تقسیم‎بندی به دست می‎آید؛ ما گفتیم که حیا عبارت است از آن انفعال درونی انسان که در ربط با عمل زشتی که از او سر می‎زند، پیدا می‎شود و از آن حالت به «انفعال نفس» یا «انکسار نفس» تعبیر می‎شود.

ما در باب حیا یک عامل داریم، یک عمل داریم و یک ناظر؛ یعنی شخصی هست که عملی از او سر می‎زند، عملی که زشت و قبیح است و بعد هم ناظری هست که به آن عمل نظارت دارد. این حالت انفعال، به عامل در ربط با آن ناظر دست می‎دهد. علمای اخلاق هم در تعریف‎هایشان داشتند که این ناظر، موجب سرزنش و نکوهش آن عامل در ربط با آن عمل قبیحی که انجام داده است، می‎شود.

بنابراین ما سه چیز داریم: یک شخصی که عمل زشتی از او سر می‎زند، دو؛ عمل زشت و سوم؛ مسأله ناظر است که عمل او را نظاره می‎کند و این در ربط با آن شهود شاهد است که منفعل و منکسر می‎شود.

انواع ناظر

در اینجا یک تقسیم‎بندی در باب حیا نسبت به ناظر وجود دارد. در باب ناظر، یعنی به اصطلاح شخص دوم، می‎گویند ناظری که شهود می‎کند، یک وقت ناظری است که از نظر ظاهری «شهود ظاهری» دارد، نفس عمل را در خارج می‎بیند و خود ناظر هم مشهود است، به طوری که عامل او را می‎بیند و شهود می‎کند. یعنی شخصی که دارد کار قبیح را انجام می‎دهد در مرئی و منظر شخص دیگری است که آن شخص دیگر را هم این عامل به رؤیت ظاهریه می‎بیند.

امّا یک وقت هست که این ناظر، بیرونی است امّا عامل، آن کسی که دارد عمل قبیح را انجام می‎دهد، از نظر ظاهر شهودش نمی‎کند، عامل او را نمی‎بیند ولی او هم عامل و هم عمل را می‎بیند. یک وقت هست که نه، آن کسی که ناظر است و عمل قبیح را شهود می‎کند، بیرونی نیست، درونی است. حالا من وارد همه اینها می‎شوم.

یکی اینکه ناظر بیرونی نیست، درونی است، این‎طور نیست که مثل حسن و حسین و تقی باشد. دیگر اینکه، بیرونی است که من را می‎بیند و من نیز او را می‎بینم و دیگری اینکه بیرونی است که من و کار من را می‎بیند،  امّا من او را نمی‎بینم. یک قسم هم داریم که مافوق همه اینها است که بعد عرض می‎کنم. حالا اینها را فهرست‎وار جلو می‎آیم و بحث می‎کنم.

1. ناظر بیرونی و مشهود

مسأله در آنجایی است که ناظر بیرونی است و من او را می‎بینم و او هم من را به رؤیت ظاهری می‎بیند. این فرد شاخصی است که ما در باب حیا مطرح می‎کنیم، یعنی در مرئی و منظر مردم عملی صورت می‎گیرد. عامل یک انسان است و شاهد هم یک انسان دیگر است که دارد می‎بیند عمل قبیح از کسی سر می‎زند.

اگر این شخصی که دارد کار قبیح را انجام می‎دهد، هنوز از نظر انسانیّت مسخ نشده باشد، یعنی آن امر موهبتی الهیّه، غریزه انسانیّه که خدا در نهاد او قرار داده است، از بین نرفته باشد، شرمنده و منفعل می‎شود که در دیدگاه شخصی مثل خودش، دارد این عمل زشت را انجام می دهد. پیشتر هم گفتم انفعال یک وقت حین عمل است، یک وقت بعد از عمل است، ما در اینجا مشکلی نداریم چون من بعد از عملش را هم بحث کردم که ممکن است غفلتاً عمل قبیحی از شخصی سر بزند بعد خودش پشیمان و منفعل ‎شود که چرا اینها را گفتم؟! و تکرار هم نمی‎کنم!

بدترین اشرار کسی است که از مردم حیا نکند

ما در روایاتمان داریم، چون روایات متعدد است من یکی را به عنوان نمونه می‎خوانم، بعد بحث نسبتاً مفصّلی راجع به این مسأله داریم. روایت از علی ـ علیه‎السلام ـ است که حضرت فرمود: «شر الأشرار من لا یستحیی من الناس»؛ یعنی اگر بخواهیم انسان‎ها را دسته‎بندی کنیم و بگوییم یک دسته اشرار هستند، در برجسته‎ترین آنها از نظر شرارت آن شخصی است که از مردم خجالت نکشد؛
لذا در اصطلاح تعبیر می‎کنند «حیاء من الخلق»، «حیاء من الناس». این یک قسم از اقسام حیا در ارتباط با ناظر فعل قبیح است. این قسم بیرونی بود نه درونی‎، البته بیرونی که پیش من مشهود است و او را می‎بینم، غیر مشهودش را بعد بحث می‎کنم، اینها از نظر کاربردی بحثی دارد که مطرح می‎کنیم.

2. ناظر درونی: حیاء من النفس

دوم آن ‎که شخص دوم یک شاهد و ناظر بیرونی نباشد، درونی باشد. حتی در محاورات عرفی ما هم هست که من اینها را در قالب روایتی خودمان می‎ریزم. ما گفتیم انسان مجموعه‎ای از قوای شهوت و غضب و عقل عملی و نظری و وهم است. انسان این ‎طوری است که خودش از خودش خجالت می‎کشد که من گفتم این حتی در محاورات عرفی ما هم هست. امر قبیحی که از او سر زد و بعد سر عقل آمد، عقلش او را نکوهش می‎کند. این همان نفس لوّامه است. من اینها را در همین بحث حیا گفتم. خودش خودش را سرزنش می‎کند.

برای همین، ما حیایی داریم که «حیاء من النفس» است. اینهایی که می‎گویم همه‎اش معارف ما است. روایت از علی ـ علیه‎السلام ـ است که فرمودند: «حیاء الرجل من نفسه ثمرة الإیمان»  ثمره ایمان این است که انسان از خودش حیا کند.

روایت دیگری است که می‎فرماید: «من تمام المروءة أن تستحیی من نفسک»؛ تمام جوانمردی این است که از خودت خجالت بکشی. حتی تعبیر این است که می‎فرمایند: «أحسن الحیاء استحیاؤک من نفسک» زیباترین حیاها این است که خودت از خودت خجالت بکشی. ما زیاد روایت داریم مثلاً تعبیر دیگری است که فرمودند: «غایة الحیاء أن یستحیی المرء من نفسه»  که اصطلاح حیا از نفس را از این روایات گرفته‎اند.

پس قسم اوّل حیا از مردم «من الخلق» است و قسم دوم؛ «حیا من النفس» است. اینها که من گفتم برجسته‎تر بود. انسان خلافی می‎کند و دیگری ایستاده است او را می بیند و انسان شرمنده می‎شود یا کسی نیست خودم هستم امّا من خودم از خودم خجالت می‎کشم، البته تا وقتی که هنوز مسخ نشدم. به این می‎گویند «حیا من النفس».

3. ناظر بیرونی و غیر مشهود

حالا سراغ بقیه اقسام می‎رویم. ادراک دو قسم اوّل که شخصی ایستاده است و مرا می‎بیند و این‎که خودم خودم را ادراک می‎کنم خیلی روشن است، چون اینها متعارف است. به تعبیر دیگر؛ اینجا لازم نیست که به آن اعتقاد و ایمان بیاوری، از این حرف‎ها خبری نیست، خودم خودم را درک می‎کنم یا تو را می‎بینم که به اعمالم می‎نگری، ظاهراً در آن پیچیدگی ندارد. در آن پیچیدگی ندارد. از تو خجالت می‎کشم، از خودم هم خجالت می‎کشم. این جزو محاورات عرفی خودمان هم هست. می‎رویم آنجایی که شخص دوم، یعنی ناظر، از نظر شهود ظاهری مشهود من نیست. این دیگر جنبه اعتقادی است. اینجا بحث، بحث ایمانی است.

•  دو فرشته ناظر رفتار ما هستند

کسی که مدعی است مسلمان هستم، کسی که مدعی است مؤمن هستم، کسی که می‎گوید من به قرآن اعتقاد دارم که کلام الله است، در قرآن این آیه را داریم: «اإِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ؛ ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید»،  یعنی دو تا فرشته انسان را فرا می‎گیرد، یکی طرف راست، یکی طرف چپ، نگاه‎بانانی آماده و مهیّا هستند، مواظب هستند که هرچه بگویی و هرچه بکنی آنها را می‎نویسند، پس دو تا ناظر اینجا شد یکی چپ و یکی راست.

بعد هم می‎فرماید اینها هیچ چیز را از ذهنشان بیرون نمی‎ریزند، اصلاً هیچ چیزی را فروگذار هم نمی‎کنند. اینها به تعبیر ما مأمورهای ثبت اعمال هستند، اینها احاطه بر انسان دارند و تا نبینند نمی‎نگارند، باید کار را ببینند و بنویسند. برای این که در این شبهه‎ای نکنید این آیه را خواندم.
از این فرشته‎ها باید خجالت کشید!

روایتی است که پیامبر می‎فرماید: «قال رسول‎الله ـ صلی‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم ـ لیستحیی احدکم من ملکیه الذَینِ معه کما یستحیی من رجلین صالحین من جیرانه و هما معه باللیل و النهار» پیغمبر اکرم فرمود: از این دو تا فرشته‎هایی که با شما هستند خجالت بکشید همان‎طور که از دو تا آدم شایسته از همسایه‎ها که با آنها رودربایستی دارید و خجالت می‎کشید که نکند آبرویتان برود. هم همسایه چپ دارید و هم همسایه راست دارید. «و هما معه بالیل و النهار» این دو فرشته شب و روز رهایتان نمی‎کنند، از این دو تا خجالت بکشید.

روایت زیاد داریم، از وصیت‎های پیغمبر به ابی‎ذر هم هست که راجع به خودش هم می‎فرماید. ناظر دارم، دارد عمل من را می‎بیند، هر کاری می‎کنم و هرچه می‎گویم همه را دارد می‎نویسد. اول از قرآن آوردم، بعد روایت آوردم و ما دیگر بالاتر از قرآن نداریم، قرآن می‎گوید که این دو فرشته رهایت نمی‎کنند و همراهت هستند، می‎بینند و ثبت و ضبط می‎کنند. این دو فرشته شاهد عامل و عمل هستند، در روایت هم می‎گوید که از اینها خجالت بکش.

•  پیامبر هم ناظر رفتار ما است

این قسم که شاهد، مشهود من نیست و من آن را به ظاهر رؤیت نمی‎کنم، مصادیق دیگر هم دارد. تا الآن یک مثالش را زدیم که دو فرشته‎ را نمی‎بینم، چشم ملکوتی‎ام‎ هم بسته است، کور باطن هستم، اگر کور باطن نبودم این دو تا را هم می‎دیدم. چه بسا اگر می‎دیدم خجالت می‎کشیدم.

ما بحثی داریم که من این بحث را گذشته مطرح کرده‎ام و الآن یک اشاره می‎کنم و رد می‎شوم؛ در بعضی از روایات دارد که اعمال ما که این فرشته‎ها ثبت و ضبط می کنند، هر روز به پیغمبر اکرم عرضه می‎شود. در اینجا این پیش می‎آید که وقتی عرضه می‎شود، آیا نوشته را می‎برند که آقا می‎بیند که مثلاً چنین کاری کردم، خبر به آقا می‎رسد یا خود عمل را می‎برند؟ در همه اینها بحث است. اگر من بدانم کاری که دارم می‎کنم می‎نویسند و بعد می‎برند می‎دهند به شخصی مثل پیغمبر و ایشان از کار من مطلع می‎شود؛ یا اینکه نه، خود کار را می‎برند، نفس عمل را به پیغمبر اکرم عرضه می‎کنند، چه می‎شود؟ اینها اطلاع بر عمل است، صحبت در این است یک وقت اطلاع، اطلاع شهودی ظاهری است و یک وقت شهودیِ ظاهری نیست، اینها همه تحت عنوان اطلاع است.

از پیامبر خجالت بکش!

 روایتی از امام صادق(صلوات‎الله‎علیه) است که فرمودند: «قال(علیه‎السلام) إِنَّ أَعْمَالَ الْعِبَادِ تُعْرَضُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ کُلَّ صَبَاحٍ أَبْرَارَهَا وَ فُجَّارَهَا فَاحْذَرُوا فَلْیَسْتَحْیِ أَحَدُکُمْ أَنْ یُعْرَضَ عَلَى نَبِیِّهِ الْعَمَلُ الْقَبِیح»  خجالت بکش، حیا کن که یک وقت نکند عمل زشتت را ببرند نشان آقا رسول‎الله بدهند. برای این که تا حدودی این روایت را تثبیت کرده باشم، این آیه شریفه را می‎خوانم که می‎فرماید: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»  هر کاری می‎خواهی بکنی بکن، امّا این را بدان که این عمل تو را خدا، پیغمبر و مؤمنین می‎بینند.

«ائمه» ناظر دیگری بر رفتار ما

اینجا در ذیل آیه روایتی داریم از امام صادق ـ علیه‎السلام ـ که فرمودند: «سُئِل الصادق ـ علیه‎السلام ـ عن هذه الآیه فقال: وَ الْمُؤْمِنُونَ هُمُ الْأَئِمَّة»  بالاتر رفت، شاهدان بیشتر شدند، ائمه هم می‎بینند. ما روایات زیادی داریم که گناه نکن، با این گناهانت داری پیغمبر را اذیت می‎کنی، چون می‎بیند. امام زمان ـ صلوات‎الله‎علی ـ را اذیت نکن! او دارد می‎بیند.

هنوز سراغ خدا نرفتم. او جدا است «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى»،  بعد سراغ خدا می‎روم.

امام زمان را با معصیت نیازارید

«حیاء از خلق، حیاء از نفس، حیاء از فرشتگان، حیا از پیغمبر، حیا از ائمه». اینها شخص دوم‎ها و ناظرهایی هستند که ما اینجا می‎توانیم درست کنیم. من از خودم نمی‎گویم، اینها در معارفمان هست. خیال نکنی اینها مطلع نمی‎شوند. من نمی‎خواهم وارد این بحث شوم چون قبلاً این را بحث کردم. روایات متعدده داریم که می‎گویند ما را با این معصیت‎هایتان اذیت نکنید. وقتی می‎آورند وضع شماها را می‎بینیم، کاری نکنید که ما را اذیت کنید. شما نمی‎دانید حیا چه بحثی است، یک بحث ریشه‎ای است. من گفتم حیا برای انسان چه نقش تخریبی‎اش و چه نقش سازندگی‎اش زیر بنایی است، از آن طرف شما ببینید بی‎شرمی چه می‎کند!

خدا بالاترین ناظر

فکر کردی در خلوت هستی کسی نمی‎بیند؟ پس دروغ می‎گویی من مؤمنم، مسلمانم، قرآن را قبول دارم. اگر راست می‎گویی که مسلمانی هیچ وقت تنها نیستی، تو سرّ و علن نداری، برای تو همیشه علن است. اینها تازه مراحل پایین بود که گفتم. مرحله بالاتر آن است که آن موجودی که بر تمام وجودت احاطه دارد، او دارد تو را می‎بیند. او «عالِم الْغَیْبِ وَ الشَّهادَة» است.

اوّل این آیه شریفه را دقت کنید که چه قدر زیباست، وقتی که می‎خواهد مسأله فرشتگان را تعبیر کند اوّلش می‎گوید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید ؛ إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ». اوّل می‎گوید من از رگ گردن به تو نزدیک‎تر هستم. اسم این حیا «حیا من الله» است. در مباحث معرفتی این را مطرح کردم و اینجا نمی‎خواهم مطرح کنم. «حیا من الخلق، من النفس، من الله» اینها همه معارف ماست.

یاد این جمله امام ـ رضوان‎الله‎تعالی‎علیه ـ افتادم که فرمود: «عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید»، چه قدر زیبا گفته است. تو او را نمی‎بینی ولی در حضور او هستی. عمل زشت انجام ندهید.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی