روضه: وداع با سیدالشهدا

 

 

 

روضه آیت الله جوادی آملی: وداع با سیدالشهدا
 
وقتی زینب کبریٰ ـ صلوات الله علیها ـ آمد برای تودیع و هم چنین سایر اعضای خانواده هر کدام حرفی داشتند. بچه‌های سالار شهیدان البته مقامی داشتند که حسین‌بن‌علی آنها به آن مقام رسید و به استناد آن مقام هم آنها را نصیحت کرد. فرمود سفر بسیاری سنگینی در پیش دارید و سرمایه‌ای این مسافرت هم آن عزت و استقلال شماست. هرگز شکایت نکنید؛ چیزی که از عظمت شما می‌کاهد نگویید «لا تقول بالاسنتکم ما ینقص قدرکم و لا تشکوا استعدوا للبلاء و اعلموا أن الله حافظکم و حامیکم»؛ آماده باشید حرفی که شما را کوچک می‌کند نزنید؛ چیزی که از مقام شما می‌کاهد نگویید و شکایت نکنید و مانند آن. در زمان حیات خود سالار شهیدان ـ سلام الله علیه ـ فرمود: اما دخترم سکینه (که سکینه آن نام اصلی‌اش را گفتند امینه است و چون از سکینت الهی برخوردار بود مشهور شد به سکینه) فرمود اما دخترم سکینه «کانت غالب علیها الاستقرار مع الله» (یعنی اینکه می‌بینید گویا اصلاً در کربلا او نیست، گویا اصلاً کربلا جنگی نیست، گویا این همه شهدا را نیاوردند، گویا لحظاتی بعد این خیام را آتش نمی‌زنند، گویا لحظاتی بعد اینها را به اسارت نمی‌برند)، اینکه می‌بینید این دخترم هیچ تغییر حال نمی‌دهد «کانت غالب علیها الاستقرار مع الله» او اصلاً در این عالم نیست؛ لذا این حادثه سنگین کربلا این دخترم را متزلزل نکرده است. سایرین البته تلاش داشتند، اشکها می‌ریختند و مانند آن؛ اما این بانو یک حساب دیگری دارد. حالا این آمده کنار این بدن، خود زینب کبرا هم آمده کنار این بدن. آن گریه‌های عاطفی البته هست.

اما اینها بپذیریم که در یک حدّ دیگری‌اند و مسرورند. اینها شاکرند نه صابر. نشانه‌اش آن است که وقتی کنار بدن بی‌سر آمد و این خنجر شکسته‌ها اینها را کنار زد و دست زیر این بدن مطهر به بدن بی‌سر گذاشت، عرض کرد «ربنا تقبل منا هذا المضجع» خدایا این قربانی را قبول کن؛ این را از ما بپذیر. یعنی ما هم در این قربانی سهیمیم. او اگر شهادت را پذیرفت ما الآن اسارت را پذیرفتیم؛ ما در اهدایی این قربانی سهیمیم، این را از ما قبول کن. حالا رو به طرف مدینه کرد یا همان‌جا وجود مبارک رسول اکرم را زیارت کرد «علی ای حال» عرض کرد که جداه! اینکه شما فرمودید، حسین سفینه نجات است، کشتی نجات است، چراغ هدایت است؛ این کشتی شکست خورده توفان کربلا است/ در خاک و خون تپیده میدان کربلا است. یعنی اگر فرموده ‌ای او کشتی نجات است، این کشتی در خون غرق شد؛ «هذا حسین مرمل بالدماء». این حسین توست؛ این همان است که تو فرمودی: «حسین منی و أنا من حسین». این الآن به خون خودش آغشته شده است. این همان حسین توست «بالعراق» همین حسین توست.
 
و اگر گفتند خطاب به علی‌بن‌أبی‌طالب ـ سلام الله علیه ـ کرد، شاید حضرت را همان‌جا دیدید نه رو در نجف کرد؛ و اگر خطاب به فاطمه زهرا کرد، نه رو در بقیع کرد، شاید همه را همان‌جا دیدند. این منظره بود. اما نوبت به سکینه ـ سلام الله علیها ـ که رسید، همان‌جا ماند «إجتمعت عدة من العراب فجروها عن جسد ابیها». وقتی به کوفه رفتند با سر بی‌بدن، سخنانی دارند در کربلا با بدن بی‌سر، حرفهایی داشتند. وقتی به سر بی‌بدن رسید، عرض کرد «یا هلال لم مستمع کمالا قاله خسفه فابدا غروبها» تو به موقع قیام کردی و به موقع منخسف شدی. آن وقتی که هلال بودی، زمان امام حسن بود، قیام نکردی؛ ده سال بعد از امام حسن قیام نکرده‌ای؛ وقتی بدر شده‌ای و به کمال رسیده‌ای آن وقت منخسف شده‌ای. عرض کرد: برادر! من از سایر سرها و سرهای سایرین توقعی ندارم؛ آنها چنین کرامتی ارائه ندادند، تو که توان حرف زدن داری، تو که به خوبی سخن می‌گویی، این دخترت کنار من به تو می‌نگرد «یا اخی فاطمه صغیرت کلم‌ها فقط کان قلبها أن یذوبا» دو جمله با دخترکت سخن بگو. این قلبش از شدت رنج دارد آب می‌شود. حسین عزیز! «ما توهمت یا شقیق فؤادی» ‌ای عزیز من که تو نه تنها پاره تن منی! من هم نیم دل توام، تو هم نیم دل منی؛ چون ما یک دلیم و این دل نصف شد، یک نصف به اسارت یک نصف به شهادت. آن شهادتها را ما پیش‌بینی می‌کردیم؛ اما این منظره را من که سر پسر پیغمبر به نام دین بالای نی برود، آن هم در شهری که ما سالیان متمادی در اینجا مدرسه داشتیم اینجا مسجد داشتیم، (سالیان متمادی زینب کبریٰ در اینجا درس می‌داد، امیر المؤمنین اینجا امام جماعت بود، سخنرانیها کرد) فرمود ما را که با شما نبردند که هنوز در همین جا مردم با ما آشنایند، ما به این مردم سالیان متمادی خدمت کرده‌ایم، اینها ما را از نزدیک می‌شناسند، ما که بیگانه نیستیم، ما از دوست می‌رنجیم. اینها که پای منبر پدر ما بودند، الآن پای نیزه‌اند. اینها که پای منبر علی بودند، الآن پای کجاوه‌اند. 
 


من این را پیش‌بینی نمی‌کردم. ممکن بود که این کار در شام بشود؛ اما در کوفه پیش‌بینی نمی‌کردم. تنها چیزی که این دلها را می‌تواند پیوند بزند حرف توست؛ یک چند جمله حرف بزن! آیا این خواسته‌ها عملی شد یا نه؟ آری چیزی که خواهر از برادر بخواهد یقیناً عملی است. اگر وجود مبارک سالار شهیدان فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبًا﴾ این برابر درخواست همان زینب است. این حرف را که همه نشنیده‌اند زینب شنید؛ فاطمه صغریٰ شنید؛ امام سجاد شنید؛ بعضی از خواص شنیدند و بعضی هم طبق معجزه امام شنیدند وگرنه همانها که نیزه داشتند آنها که نشنیدند آنها که پای سخنرانی امام حسین قرار داشتند که نشنیدند.

مگر حضرت با زبان ظاهر آیه خواند که همه بفهمند. یک گروه خاص سخن گفتند و یک گروه خاص هم شنیدند. آن‌گاه زینب آرام شد حرف برادر را شنید و مطمئن شد و اگر سر به کجاوه زد قبل از شنیدن آن کلام بود «و نتهت جبینها بمقدم المهمل». این حرفها قبل از جریان دار الاماره بود؛ اما وقتی برادر سخن گفت و به خواسته‌ خواهر جواب داد و این قلب آرمید دیگر سخن از بیتابی زینب نبود. وقتی ابن زیاد گفت «کیف رأیت صنع الله باخیک» کاری که خدا با برادرت کرد چگونه دیدی، فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» بسیار خوش گذشت. به ما نفرمود چیز بدی نبود. این‌هم حجت خداست.
 
خب سادات محترم ! عمه شما زینب کبرا را امام سجاد فرمود: «انت بالحمدالله عالمة غیر معلمه فهمت غیر مفهمه». این تصدیق ولایت زینب است به بیان حجت خدا. فرمود تو درس نخوانده عالمی؛ تو همان نگار به مکتب نرفته‌ای. زینب کبرا که اهل اغراق و مبالغه نیست. وقتی در مجلس کوفه گفتند جریان کربلا را چگونه دیدی فرمود بسیار خب ما اصلاً جزء خوبی ندیدیم خیلی به ما خوش گذشت یعنی رفتیم دین را زنده کنیم و زنده کردیم و برگشتیم ما نگران نیستیم به ما خیلی خوش گذشت وقتی که گفت این مثل علی با سجع و قافیه سخن می‌گوید، فرمود ما را چه کار به سجع و قافیه؟ سؤال کردی و جوابی هم دادیم. قصد قتل زینب کبریٰ را داشت که جلوی او را گرفتند.

بعد گفت: آن جوان چه کسی است؟ گفتند: علی‌بن‌حسین است. گفت: علی‌بن‌حسین را که خدا در کربلا کشت؟ فرمود: «کان لی اخ یسمی علیا» من برادری داشتم او هم علی نام داشت او را لشکریان شما کشتند. گفت: من می‌گویم خدا او را کشت؟ حضرت فرمود: البته هر کس که می‌میرد جانش خدا را می‌گیرد ﴿اللّهُ یَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾. مجدداً دستور قتل امام سجاد را که داد زینب کبریٰ بر خاست و گفت: تا من زنده‌ام اجازه نمی‌دهم!  گفت: «عجب للرجل». امام سجاد به عمه‌اش فرمود عمه من خودم جواب می‌گوییم. به ابن زیاد خطاب کرد: «او القتل تهدونا» ما را به کشتن می‌ترسانی؟ کرامت ما به شهادت است؛ ولی یک پیشنهاد می‌دهم اگر جداً قصد قتل من داری یک محرم برای این قافله فراهم کن که اینها را به مدینه... . «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین».
«و الحمد لله رب العالمین»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد